
طبیعت وحی خداست
🌼🔆🌼بهار اصغر و اکبر🌼🔆🌼
🔹 جلسات هفتگی شرح و تفسیر صحیفه سجادیه (دعای ششم)
📅 تاریخ: 1404/01/21 -11 شوال 1446
✨ جلسه: مشکات نور
🎤 سخنران: استاد علی ساعی
📝 برخی موارد مطرح شده در جلسه:
بدن ما، زمین خداست؛ کشاورزش باشیم 🌱
واقعاً باید شهد بندگی را به عسل بندگی تبدیل کنیم.
امام رضا علیهالسلام میفرمایند:
“این بدن، شبیه زمین است؛ زمینی پاک…
بدن تو مثل زمین پاکیست که تو باید عهدهدار آن باشی، مراقبش باشی…”
اگر مراعات این بدن را بکنی**،
نسبت به **آبادانیاش، آبیاریاش،
نه زیاد برسانی، نه کم؛ به اندازهی نیازش…
اگر متعهد شوی آب و دان این بدن را تأمین کنی،
این زمین وجود، تبدیل به کشتزاری عظیم میشود.
حاصلش فراوان میشود،
زرعش پاک و زیبا خواهد گشت.
اما اگر از این جسد، این أرض طیبه، غافل شوی…
به فساد کشیده میشود.
نابودش خواهی ساخت.
دیگر در این بدن هیچ علفی نخواهد رویید.
هیچ فضایلی از آن ظاهر نخواهد شد.
باید به این بدن برسیم…
و اگر به عالم اکبر خود تعهد داریم،
آیا آب و دانش را میرسانیم؟
آب بدن، حکمت روح؛ تعادل یا نابودی ⚖️
آیا میدانیم که باید پیوسته به آن آب و دانه دهیم؟
به بدن، به اندازهی نیازش، نه بیشتر، نه کمتر.
اما به روح و دلمان؟ به نهایت، به گستردگی تمام باید توجه کنیم.
آب و دانهی روح، علم و حکمت خداست، معارف خداست.
هرچه بریزی،
کاسهی دل پر نمیشود، چون حرم خداست.
ما این دل را فراموش کردهایم…
به جسم میپردازیم.
آبش را زیاد میکنیم، غرقش میکنیم…
این بدن میگندد، به خدا…
اگر آبش زیاد شود، دانهاش زیاد شود… نابود میشود.
باید به اندازه، به بدن آب رساند.
اما روح را باید پیوسته آبیاری کرد.
غرقش کرد… نورش کرد…
غرق شود…
نه تغذیه کند،
بلکه ذوب شود تا برسد.
ما به آب و دون عالم اکبر خود توجهی نداریم.
تکتک اعضا و جوارحمان، چشممان، گوشمان، عقلمان…
همهشان نیاز به آب و دانه دارند.
قوهی شنوایی…
عقل، فراموش شده…
نمیدانیم خوراک عقل، مکارم اخلاق است.
هفتاد و پنج خصلت دارد، باید با آن تغذیه شود.
ما عقل را بیآب و دان رها کردهایم…
اصلاً عقلی در وجودمان نمانده… به مرگ عقلی رسیدهایم و خبر نداریم.
فصل الربیع؛ روحِ زمان، نه فقط بهار طبیعت 🌸
روح الامینمان رحلت کرده و نمیدانیم…
حال، به دنبال بهاریم؟!
اما… امام رضا علیهالسلام میفرمایند:
“بدان، فصل بهار، روح زمان است… جان زمان است…”
اگر بهار نباشد، زمان جان میدهد… میمیرد.
ما به دنبال بهار اکبر هستیم،
اما با بهار اصغر چه کردهایم؟
آیا شایستگی خویش را اثبات کردهایم؟
آیا با مقدمهی بهار سازگاریم؟
تا به متن بهار برسیم؟
که نمیرسیم…
بهار نمیمیرد، تجدید میشود.
در بهار، بهار تکرار میشود.
آن بهاری که آمد، بهاری میکند جان را.
به جانِ تمام موجودات میرسد.
تمام موجودات بهاری میشوند.
بهار آمد، یعنی اطلاعات و علوم کیهانی را با خود آورد.
علوم ربانی را به جان ذرات تزریق کرد.
همهشان بهره گرفتند…
میوهها رسیدند.
میوهها، بخشی از عکسالعملِ بهاریاند…
که زیباییشان، بهار را نشان میدهد.
گل پژمرده میشود، اما نمیمیرد 🌼🕊
ما چه کردیم؟
آن گل میرسد…
پرواز میکند… روحش میرود… نمیمیرد به خدا…
آن گل با آن همه زیبایی،
پژمرده میشود پیکرش…
اما در جهانی بزرگتر، به حیاتش ادامه میدهد…
روبهرشد است…
در بهار، بهاری میشود…
اما در جهانهای دیگر…
ما چه کردهایم؟
کدامین بهار را واقعاً تجربه کردهایم؟
بهارِ رافع و صاعد؛ رشد باطنیِ دائمی 🌸📈
در بهار، بهاری شدن…
بهارِ صاعدانه و رافعانه در وجودمان باید جاری باشد.
بهار، هم رو به رشد است، هم رشید است، هم راشد است.
رشد میکند…
هرچه هست، آن زیبایی که در بهار خودنمایی میکند**،
**رو به رشد و رشید است.
زیبایی افزون میشود.
لذتها افزون میگردند.
علوم که گسترش یابند، زیبایی و لذت هم گسترش مییابند.
من چقدر از این جهان لذت میبرم؟
لذت من، به اندازهی علم من است.
هرچه بیشتر بفهمم**، **بیشتر لذت میبرم.
درک من از زیبایی این جهان،
به همان میزان علمیست که کسب میکنم.
اما بدون عقل…
ویرانهام.
حس و درکم محدود به حس دنیوی میشود،
و در همان هم ناکام خواهم شد.
عقل؛ فرمانده زیبایی، کلید لذت ✨🧠
وقتی با عقل، به تجربهی زیبایی و لذت میرسم،
لذت و زیباییام به گستردگی جهان هستی میرسد،
بلکه فراتر از آن میرود.
چرا؟
چون من با جانِ زیبایی، با جانِ لذت مرتبط خواهم شد…
با اسماء حسنی**، با *اسم اعظم*،
با حقیقت **زیبایی و لذت سروکار خواهم داشت.
عقل است که علم را هضم میکند.
عقل است که میتواند علم را جذب کند، از آن تغذیه کند.
مانند یک دانهی زیبا عمل میکند.
بدون عقل، همان دانهی زیبا،
هرگز به گلِ زیبا تبدیل نمیشود.
هیچ شهدی از آن ظاهر نمیشود.
هیچ زنبوری نمیتواند بدون عقل، عسل تولید کند.
عقل، فرماندهی زیبایی و لذت است.
بدون عقل، همه محروماند.
عقل، محبوب اول خداست… محبوب اول و آخر خدا.
در این جهان هستی،
بهار، روح زمان است…
چگونه از آن استقبال کنیم؟
به بهار سلام کنیم…
سلام به ربیعالأنام؛ معدن بهاران 💐
باطن این بهارِ ظاهر، همان وجود اعلی آقا بقیةالله الأعظم روحی فداه است…
اوست:
“ربیعالأنام”
“نضرة الأیّام”
بهار تمام زیباییها، اوست.
بهار علم، بهار حکمت، بهار نور… اوست.
او، واقعاً بهار است.
معدن بهاران است.
سلام کنیم به آن بهار واقعی…
که تحیتی خواهد داشت…
هر کس با صدق، به بهار سلام کند،
پاسخ سلامش را خواهد گرفت…
با شکوفههای زیبایی، با رشد و ترقی،
با شهد و عسل، با عطر، با زیبایی.
آن ربیعالأنام چه میکند؟
جواب سلامش چیست؟
اگر بهار را نشناسیم، زمستان را به جای بهار خواهیم گرفت.
اگر نور را نشناسیم، به خدا… ظلمت را، تاریکی را،
به جای نور خواهیم گرفت.
کوری را، عین بینایی خواهیم پنداشت…
بهارِ مکارم؛ فصل خواندن، فصل کاشت 🌿📖
فصل بهار، فصل خواندن است.
فصل خواندن کتاب خداست.
طبیعت، یعنی کتاب وحی خدا…
بخوانیم:
به ترتیل، به تجوید، با دقت،
با تفکر، با تدبر، با تفقه…
تا وجودمان عین زیبایی شود… عین بهار گردد.
مکارم اخلاق را در وجود خود بکاریم.
هر لحظه، ما بهاریم.
با بهار حقیقی، هر آن، ما بهاریم.
هر آن، امکان رشد برای ما فراهم است.
مکارم را، هرچه میتوانیم در خود بکاریم.
اگر به تمام هفتاد و پنج مکرمه را بکاریم…
به خدا، افزون میکند.
از آن عدد میگذرد…
مکرمههای زیادی که خدا، مبدعِ جهان، میآفریند،
وجود ما را پر از خرمن مکارم خواهد کرد.
باغ مکارم؛ لبخند خدا بر جانمان 🌷💖
باغ مکارم دلمان را به کمال برسانیم…
بهار، همان سلام خداست…
همان صلوات خدا بر خلق خدا…
صلواتی بر آن بهار خدا…
بهار ما، جریان زندگیست، جوشش هستیست.
بهار، تبسّم لطف خدا بر کل کائنات است.
این گلهای بهاری**، واقعاً **لبخندهای مهر خدا بر خلق خداست.
بهار یعنی آغازی، در دل آغازی دیگر…
بهار یعنی آغاز کتابت دفتری جدید در آفرینش خدا…
آغاز تغییر… آغاز تحول…
آغاز شئونات جدید خدا…
این طفل هستی، باید که رشد کند…
باید بالغ شود، به نهایت سن خود برسد، کمالش را دریابد.
بهار، رستاخیز مؤمنان است.
کیست که از مرگ بترسد؟
کسی که از مرگ میترسد،
کسیست که پایان زمستانش، دیگر آغاز بهاری ندارد…
بهار، نوید حیات گستردهتر است.
لبخند شیرین عظمت خدا بر خلق خداست، در این جهان هستی…
از یک بُعد، این بهار چهرهای از چهرههای ایمان مؤمنان است.
بهار، ذکر همان الحیّ القیوم است.
هر لحظه، این جهان، یک جهان جدید است.
هر لحظه، یک غنیمت کُبری است.
یک فرصت استثنایی… یک حیات جدید… یک جهان تازه…
ما چه کردهایم با جانهای گذشته؟
تا به تجربهی جهانهای جدید دست یابیم؟
دعای ششم صحیفه؛ ماشین زمان به بهار 🌤
امام سجاد علیهالسلام، با دعای ششم خود،
هر روز ما را بهاری میسازد.
اگر توفیق یابیم با جان و دل این دعا را بخوانیم،
هر روزمان بهاری میشود.
به واقع، هر روز ما بهار است.
حتی اگر ظاهر جهان، زمستانی شود،
ما با این دعا، آن زمستان را بهاری میکنیم.
با صدق دل، به این معدن مبارک وارد شویم…
تا همیشه بهاری شویم.
شکر لیل و نهار؛ آفرینشِ شب و روز ✨🌙
آری، جای حمد دارد…
من فراموش کرده بودم که به خاطر لیل و نهار، باید خدایم را سپاس بگویم.
فراموش کرده بودم…
چقدر لیل و نهار را درمییابم**،
اما **به خاطر این نعمت عظیم، این نعمت تکرارشونده،
خدایم را حمد نکردهام.
امام جسد مرا متوجه این غفلتم میکرد…
اما من چنان در دل این غفلت خفته بودم
که نمیخواستم از این خواب خارج شوم.
حمد خدا به خاطر آفرینش لیل و نهار…
خدا، این لیل و نهار را با قوتش آفرید.
اگر بگویم قوت، یعنی نیرو و انرژی رحمانیاش…
باز هم معنایش را کم کردهام…
اما چارهای دیگر ندارم…
بهتر است بگوییم:
خدا، با قوتش، شب و روز را آفرید.
لیل و نهار، خلق خداست.
انتزاعی و اعتباری ذهنی نیستند.
نباید اینطور تلقی کنیم که فقط مفهومی ذهنی هستند؛
آنها حقیقت دارند، عینیت دارند.
هرکدام، یک سامانه هستند؛
خلق بدیع خدایند.
همانطور که وجود ما،
فقط حرکات الکترونها و پروتونها نیست…
بلکه سامانهای بزرگ و زنده است.
در لیل و نهار نیز، حرکت و نظم جریان دارد.
اما لیل و نهار، خودِ جریان نیستند…
لیل و نهار، یک سامانهاند.
یک حقیقت مستقل هستند.
لیل و نهار؛ تجلی قدرت لايزالی خدا ⚡️
و گواه نیروی لایزالی خداست…
به قوت خود آفرید،
یعنی این لیل و نهار، معدن نیروی خداست.
خدا در دل لیل و نهارش،
نیروی عظیم خودش را، قوتش را قرار داده است.
لیل و نهار، گواه قدرت خدا هستند.
تمییز قائل شد میانشان با قدرتش…
آیا قدرت همان تواناییست؟
به والله، بالاتر است…
من معنایش را نمیدانم…
قدرت، قدرت است.
ترجمه، از معنایش میکاهد.
خدا میان لیل و نهار، با قدرتش تمییز قائل شد.
فاصله انداخت.
اگر قدرت خدا نبود:
- لیل و نهاری نبود،
- فاصلهای نبود،
- جداییای نبود.
یکپارچه بودند…
اما خدا جدایی افکند.
آیا حقیقتی را شکافت؟
آیا میان دو شکاف، فاصلهای ایجاد کرد؟
یکی لیل شد و یکی نهار…
نمیدانم…
ولی سخن امام، گواه این حقیقت است:
خدا با لیل و نهار، قدرتنمایی کرده است.
پس چرا من نمیبینم؟
چون نمیفهمم.
عقل را خاموش کردهام، بازنشسته کردهام…
فرصت تفکر و تعقل ندارم.
به خدا، این لیل و نهار، مظهر قدرت خداست.
نمیگویم از ظاهر به باطن برویم؛
همین ظاهر را بفهمیم،
آنگاه به باطن لیل و نهار رجوع کنیم.
خدا، فالق است، فارق است، فاتق است… ممیز لیل و نهار است.
چه کرده است؟
همان خدایی که:
“مرج البحرین یلتقیان…”
برزخی قرار داد میانشان…
میان این لیل و نهار، چه کرده است؟
من نمیدانم… لیل چیست؟ نهار چیست؟
این دو، آیهی عظیم خدا هستند.
تا نفهمم، بازندهام…
بفهمم؟ چه میشود!
خط خوش خدا؛ نگارههای لیل و نهار ✒️🌓
برای هر یک از آن دو،
لیل و نهار، حد محدودی قرار داد.
محدودشان کرد.
و امد ممدودی ایجاد کرد.
برای هرکدام،
جغرافیای خاص مکانی و زمانی تعریف کرد.
محدود و ممدود کرد.
آیا از آن کاست؟
نه… زیبا ساخت.
این، خط خوش خداست…
یکی از خطوط الهیست.
کلمات خدا…
نگاشته شده با زیبایی…
یک نگارهاش، لیل است…
نگارهی دیگرش، نهار.
این محدودیت و ممدودیت، قلم زیبای خداست.
خطوطیست که در حد و حدود خاص، ظاهر میشود.
ولوج شب و روز؛ رازِ فرو رفتنِ خدایی 🔄
داخل میکند؟ نه… من نمیگویم داخل میکند.
میگویم “ولوج میدهد”…
هر یک از آن دو را،
لیل و نهار را، در دیگری ولوج میدهد.
لیل را در نهار…
نهار را در لیل…
و صاحبشان را نیز در آن ولوج میدهد.
آیا فقط وارد میشوند؟
نه… این ولوج، با “داخل شدن” تفاوت دارد.
این، راز است.
در هم فرو میروند…
یک فرو رفتنِ خاص…
که یکی از اسرار خداست.
ما نامش را “إیلاج” میگذاریم.
چنان در هم میآمیزند،
که گویی یکی شدهاند،
اما یکی نیستند.
إیلاج؛ آمیختگی پرورشدهندهی الهی 💞🌗
با تقدیری از خودش، نسبت به بندگانش…
لطفی از خداست…
این إیلاج را میان لیل و نهار قرار داده،
تا لطف خودش را به بندگانش برساند.
آنها را تغذیه کند…
در هم فرو ببرد…
پرورششان دهد…
لیل و نهار، عاشق هم 💘
لیل و نهار را عاشق هم ساخت.
نمیدانم…
شاید این ایلاج، از عشق و محبت هم فراتر است.
لیل و نهار عاشق هم هستند.
سرّ و باطن این لیل و نهار چیست؟
—
شب؛ آغوش مادرانهی خداوند 🌌🕊
شب را برای آنها آفرید،
تا از خستگیشان فرو نشینند،
از آرامش و خوابش بهره بگیرند،
تا برایشان مایهی آسایش و قوت گردد…
و حتی:
لذت و شهوتی پاک با آن دریابند.
لیل، مثل آغوشی گرم و مادرانه است… بلکه فرا مادرانه…
یک آغوش خاص است…
آغوش آسایش خداوند بر خلقش.
همه از این لیل بهرهمند میشوند.
نه فقط انسان…
تمام ذرات جهان هستی از لیل و نهار بهرهمندند.
از آرامشش، از آسایشش، از خوابش…
من بهگونهای خاص میخوابم،
موجودات دیگر، به گونهای دیگر…
اما همه، لذت خواب را درمییابند.
گیاهان، حیوانات، حتی جمادات هم خواب دارند…
حال افق لیل در افق زمینی این چنین است…
اما آفاق آسمانی و ملکوتیاش؟
رازیست که روزی دیده خواهد شد…
در آغوش این شب قرار میگیرند…
منبع تغذیه است این شب.
باید که موجودات، در دل این شب، جذب نیرو کنند.
و ما؟
چقدر خود را باختهایم…
شب را از دست دادهایم،
روز را از کف دادهایم…
همه را شیطان و نفس، از دل ما ربودهاند.
نه شب را تجربه میکنیم…
نه روز را…
شبباخته و روزباختهایم.
لیل، آغوش گرم آسایش و خواب و نیروست.
ما در دل نیروی خدا قرار میگیریم.
در دل شب…
آیا تجربهاش میکنیم؟
در کدام مقطع شب، آن نیرو ما را در بر میگیرد؟
بله، از اول تا آخر…
اما لحظاتی هست که آرامشی خاص تزریق میشود…
به آنهایی که محرماند…
نیروی خاصی تزریق میشود…
لذت و شهوتی خاص… نه شهوت دنیوی…
شهوت پاک، لذت پاک…
به دلهای پاک تزریق میشود…
چه میشود؟ به کجا میرسند؟
ملکوت را چگونه درمییابند؟
جبروت را چگونه؟
این شب، عجب عجایبی دارد
و ما از آن غافلیم…
در آغوشهای تودرتوی این شب قرار میگیریم…
کِشت میگردیم…
در میان کشتِ جمال، قدرت، لذت، شهوتِ نوم، و راحتی…
روز؛ مبصر برداشتِ شب 🌞📜
و روز را برایشان “مبصر” آفرید…
تا در آن از فضل خدا جستوجو کنند.
و به سبب آن:
- به روزیاش برسند،
- در زمینش به سیر و سیاحت بپردازند،
- در پی بهرهای زودرس در دنیا،
یا دستیابی به آخرت،
چه نقد و چه نسیه…
این روز، مبصر ماست.
خدا، این مبصر را برای ما تعیین کرده.
میگشاید، دیده میدهد، روشنایی میدهد،
راه میدهد، جلو میبرد… بیدار میکند…
آن کشتی که در شب انجام دادیم…
روز آن را درو میکند.
میگذارد بر سر سفرهی دلمان…
ظاهرش میسازد.
کِشت کردیم؟
وقت برداشت است.
شب چه خبرها داشت…
روز، باید از آن باخبر شویم.
هرچه ذخیره داریم،
باید برداشت کنیم.
کِشت شب باید با مبصری روز برداشت شود.
در شب، نه فقط خواب…
نوم شب، بیداری شب است…
در جهان دیگر، ما بهواقع میخوابیم، یعنی به غفلت میرویم…
و غفلت را با خواب میگیریم…
و در غفلت خود، به غفلتی افزونتر فرو میرویم.
خاکِ شب، شکوفهی روز 🌱➡️🌼
شب، مثل بستر خاک است…
که در آن میخوابیم…
روز، همان بیرونِ خاک است…
که باید شکوفههایمان سر باز کرده باشند.
در شب، علوم را میگیریم…
روز، باید انفجار نور شویم.
انفجار علم گردیم…
شکوه بندگی خدا را به تماشا بگذاریم.
شب چه کردهایم؟
روز باید آن را تفسیر کند.
شب، به تأویل برسد…
روز، باید تفسیرش کند.
اگر تفسیر نکنیم،
آیت خدا را،
آیت شبش را،
سوزاندهایم…
و خاکسترمان به روز رسیده…
که با نسیمی،
پراکنده خواهد شد… زیر و رو خواهد شد…
What is your opinion about this article?