
چطور انسان می تواند به مرحله ای از بینش برسد که بفهمد خداوند از صفاتش نیز بالاتر است؟
سوال 77
در ادامه و ارتباط با سوال قبلی، در حقیقت سوال اصلی این است که چرا کمال اخلاص نفی صفات است؟ (حضرت علی علیه السلام: کمال الاخلاص نفی الصفات عنه) ؟ چطور انسان می تواند به مرحله ای از بینش برسد که بفهمد خداوند از صفاتش نیز بالاتر است؟ آیا منظور از جمله فوق در نهج البلاغه این است که خداوند فاقد صفات است و صفات را ذهن قاصر انسان به خداوند نسبت می دهد؟ : سبحان الله عما یصفون در قرآن مجید به همین معناست که طوری با خدا تنها شوی که دیگر نتوانی به صفاتش فکر کنی و فقط غرق لذت شوی؟
عذر می خواهم که سوالات ترکیبی پرسیدم، اما فکر می کنم جداگانه پرسیدن مساله را نمی رساند.
وفقکم الله لمرضاته ،
فان الله لا یضیع اجر المحسنین
پاسخ استاد علی ساعی به سوال شماره 77
🌟خطبه مولا امیرالمومنین علیه السلام در واقع پله هایی بسوی توحید ناب الهی را پیش پای سالکان الی الله قرار میدهد!
🌸❄️أوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه
🌸❄️آغاز دين شناخت اوست، و كمال شناختش باور كردن او، و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات از اوست،
🌟معرفت، تصدیق، توحید،اخلاص،نفی الصفات
🌟کسی که برای خدا صفاتی قائل است و هر کمالی را به او منتسب میدارد، این شخص در جاده توحید قدم برمیدارد اما توحیدش به کمال خلوص اش نرسیده است، اما زمانیکه که او را بدون درنظرگرفتن صفات یاد کند به اوج اخلاص در توحید رسیده است؛ البته نفی صفات نفی کمال از خدا نیست بلکه نفی هر گونه محدودیت از ذات خداست؛ چون که هر صفت، یا به عبارتی هر کمالی را که برای او در نظر بگیریم توسط عقلمان معقول شده است، و چون انسان به بالاتر از معقولات راهی ندارد پس هر گونه توصیف او تحدید او بوده و نوعی شرک محسوب میشود، چرا که او را به صفاتی محدودش نموده ایم، او که بی نیاز است بی نیاز از صفات هم میباشد.
🌟باید این نقطه را در نظر بگیریم که نفی الصفات به معنای این نیست که صفات او را عین ذات او بپنداریم، چرا که در این حالت مشکل چند برابر میشود، زیرا او را با معقولات و توصیفات محدودمان یکی دانسته ایم،
🌟اگر صفات او را عین ذاتش بپنداریم، در این حالت به ناچار بایستی تمام صفات به صفت واحدی تبدیل و آن صفت هم در برابر ذات محو شود، که باز تداعی نفی الصفات میشود؛ اما اصرار بر یکی دانستن صفات با ذات و در عین حال وصف صفات در واقع جسارت در وصف ذات خواهد بود که محکوم است.
نظرتون در مورد این پست چیه؟