جام جان

- اندازه متن +

🌼🔆🌼جهان موازی امام رضا ع🌼🔆🌼
🔹شب شهادت امام رضا (ع)
📅 تاریخ: 1404/06/02 – 30 صفر 1447
✨ جلسه: مشکات نور
🎤 سخنران: استاد علی ساعی
📝 برخی موارد مطرح شده در جلسه:
شب شهادت شمس‌الشّموس 🕯

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا
الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ
عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى
الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً
مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ
مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏.

سلطانِ دل‌ها، آقا امام رضا (ع). عرضِ تسلیت به ملکوتیانِ عالم با نوای صلوات بر محمّد و آل محمّد.
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.


امامِ رضا؛ زینتگرِ مؤمنان 👑

امامِ رضا، امامِ زینت، امامِ شرف، امامِ شادی؛ امامِ رضا فرمانروای بی‌غروب، لا غُربیّه ی آیت‌النّور، رضا سلطانِ محبّت، سرورِ سرور، شاهِ فرح؛ فرحِ جاودانگی‌ست، رازِ خنده؛ زینت، زینتگرِ مؤمنان کنارِ حوضِ کوثر؛ مزینِ مؤمنین. رضا آن وجودِ والایی که الله آن وجود را در قلوبِ مؤمنانِ خودش نقّاشی کرده است: «… و لکنّ الله حبّب…» خدا دل را به زیورگاهِ امامِ رضا (ع) و ائمهٔ اطهار تبدیل ساخته است و خودِ رضا زینتگرِ مؤمنان است. زینت می‌دهد؛ زینتِ اوّل و آخر امام رضاست.


جهانِ رضوی و جهان‌های موازی 🌌

جهانِ خداست؛ جهانی از جهان‌های عجیبِ خدا در این پهنای نظرِ پروردگار متعال رضاست؛ جهانی موازی کنارِ تمام جهان‌ها. ما چند جهان داریم؟ در کدامین جهان‌ها سیر می‌کنیم؟ اگر محبّتِ امامِ رضا (ع) را در جان حس می‌کنیم، یعنی ما صاحبِ جهانی به نام جهانِ رضوی هستیم. هر یک از ائمهٔ اطهار (ع) را که درک کنیم، یعنی صاحبِ جهان‌های خاصّیم. هر یک از ائمه جهانی خاص، و ما در کنارِ جهان‌های موازی سیر می‌کنیم. نمی‌شود رضا حجّتِ خدا باشد و من **مؤمنِ باشم ** و در جهانِ امام زیست نکنم. من در جهانِ امامِ رضا (ع) در حالِ زیست‌ام؛ سیرم، سلوکم تحتِ بارقهٔ آن امام قرار دارم؛ و همزمان با آن حضرت و در فرازَمان—یعنی هم‌زمان و در فرازمان—من در جهان‌های موازی سیر می‌کنم، زندگی می‌کنم با تک‌تکِ ائمهٔ اطهار (ع). در کدامین یک از این جهان‌ها من در خوابم و در کدامین جهان از این جهان‌های موازی بیدارم؟ من باید که در تمامِ این جهان‌های موازی بیدار باشم؛ اگر بودم، در کنارِ حضرتِ سیّدالشّهدا (ع) می‌جنگیدم، در کنارش به شهادت می‌رسیدم، پای خطبه‌هایش بودم، در اسرارش سیر می‌نمودم. پس من به‌واقع جهانِ اکبرم؛ این راز را آگاهِ امیرالمؤمنین (ع) برای ما گشوده است. ما چندجهانی هستیم، در چندین جهان در حالِ زیستیم. ما احوالاتِ مختلف داریم؛ اما چه‌بسا که ما در بعضی از این جهان‌ها در خوابیم و در بعضی از این جهان‌ها مُرده‌ایم و خبر نداریم؛ احوالاتِ موازیِ ما در کنارِ این جهان‌ها هیچ مزاحمتی به هم ندارند. آری، انسان‌ها در جهان‌های موازیِ حججِ الهی قرار دارند.


غفلت از حیاتِ رضوی ⚠️

ما حیات‌های موازی داریم؛ ما از خود خبر نداریم. رازِ معرفتِ نفس چیست؟ من چه چیز را باید بشناسم؟ آن نفسی که باید بشناسم، آن نفس چیست؟ اگر بشناسم، می‌فهمم. آن قدرتی که خدا به این نفس داده است که بتواند در تمامِ جهان‌ها زندگی کند، سیر کند، رشد کند بدون اینکه به هیچ‌وجه نسبت به هم مزاحمتی ایجاد بنمایند. غفلت از امامِ رضا (ع) غفلت از جهانِ اکبری به نام «رضا» است؛ مبادا از حیاتِ رضوی غافل شویم که مُردهٔ آن جهان خواهیم بود. غفلت از امامِ رضا (ع) یعنی مرگ در جهانِ امامِ رضا (ع). من باید که انسِ امامِ رضا را با تمامِ وجودم حس می‌کردم؛ اگر نمی‌کنم، یا مُرده‌ام، یا نیمه‌مُرده‌ام، یا در جهانِ رضا به حالِ احتضارم، یا به حالِ خوابم و خبر ندارم. رضاست این وجودِ والا؛ این اسمِ اعظمِ خدا؛ وجودِ مبارکش فریادِ «یا جمیل» است؛ آن وجودِ والایش فریادِ «یا جلیل» است؛ وجودِ مبارکش تجسّمِ عینیِ نام‌های زیبای خداست. برای ما، امامِ رضا صَنعتی از صنایع خداست؛ من باید در آن صنعت به صنعتِ رضوی تبدیل شوم تا ادّعا کنم تحتِ ولایتِ رضایم. اگر اثر نپذیرم، یعنی تحتِ ولایتش نیستم.


از واجبات تا نوافلِ رضوی 📿

من نباید به حداقل اکتفا کنم؛ واجب است تحت امامتش بودن، امّا باید من از واجب بگذرم به نوافلِ رضا برسم؛ به نوافلِ رضوی دست یابم تا عظمت و شکوه و جلالِ خدا در وجودِ من تجلّی گردد. آری، واجبات باید عمل شود؛ امّا نوافل مسیرِ بُرد به عشقِ خداست: حدیثِ قدسی‌ست؛ هیچ بنده‌ای به مثلِ انجامِ واجباتش به من تقرّب نمی‌یابد. الله ذو الجلال و الإکرام تأکید می‌فرمایند: کسی که می‌خواهد به من تقرّب یابد، باید که واجباتش را به نحوِ أحسن انجام دهد. پس هر که به واجباتش عمل نمود، مقربِ درگاهِ خدا شد؛ «فَإذَا أَحبَبتُه…». همان مؤمن زمانی که به نوافل روی می‌آورد، به انجامِ مستحبات شیفته می‌گردد. وقتی وارد نوافل و مستحبات شد، من عاشقش می‌شوم یعنی وجودش را تجلّیگاهِ حججِ خودم می‌گردانم؛ یعنی وجودش می‌شود معدنِ حججِ خدا؛ وجودش می‌شود عَینُ الله، أُذُنُ الله، یَدُ الله. آنگاه است که خورشیدِ رضا از جانِ آدمی طلوع می‌کند. آری، وقتی انسان واردِ سرزمینِ عشق شد، عاشقان واردِ حریمِ دلِ او می‌گردند؛ دلش خلوتگاهِ عاشقانِ خدا می‌گردد.


اگر یکی «رضا» داشته باشد، چه ندارد؟ 💠

حال اگر من از نوافلِ احکامِ خدا به نوافلِ حججِ خدا برسم، در سرزمینِ حججِ خدا باشم—چه اتّفاقاتِ فوق‌اتّفاقی که به گفت درنمی‌پیوندد—من به کجاها می‌رسم؟ اگر رضا را به حق بشناقد—رضا بشناسم—وجودم معدنِ خورشید می‌گردد؛ می‌رسم به خلوتگاهِ اعظمِ خدا؛ می‌شوم وادیِ عشقِ خدا. اگر یکی رضا داشته باشد، چه ندارد؟ همه‌چیز دارد. آن رضا چه‌ها که نمی‌کند. خدا خودش رضا را در دلِ ما نهاده است؛ مبادا از دلِ ما بیرون کنیم. چگونه بیرون می‌رود رضا از دلِ ما؟ زمانی که جایگزینی برای رضا داشته باشیم، دیگر محلی برای ماندنِ رضا در دلِ ما نمی‌ماند. منی که عاشقِ دنیا شدم، یعنی رضا را از خود راندم. تک‌تک حججِ خدا در دلِ من قرار دارند؛ دلِ من محرمِ عبادتِ تک‌تکِ حججِ خداست. اگر آن دل را حفظ کنم، مناجاتِ تک‌تکِ حججِ خدا را خواهم شنید. امّا امان از نفسِ من که چنان عاشق و دلباختهٔ دنیا گشته‌ام که دلم را تنگِ دنیا نموده‌ام؛ دیگر جایی برای رضا نمی‌ماند. رضا نیاز به سرزمینی عظیم و پاک دارد؛ سرزمینِ ناپاک و تنگ، محلِ رضا نیست؛ جایگاهِ آقا بقیّة‌الله الأعظم روحی فداه نیست.


سفینهٔ نجات 🚢

رضاست؛ خدا زینتش نموده: «…و زَیَّنَهُ فی قلوبِکم». و خود رضا، زینتگر است؛ مُزَیِّنُ المؤمنین است؛ زینت می‌دهد؛ این زینتِ خدا ما را زینت می‌دهد هم در این دنیا، هم در آن عُقبی. هنرمندِ والایِ خداست؛ هنرمندِ زیبایی‌هاست؛ رضا هنرمندی است بی‌بدیل؛ گوهرِ بی‌غروبِ خداست؛ گوهرِ نور است؛ پیوسته می‌درخشد؛ غروبی ندارد؛ هرچند غریب است، ولی بی‌غروب است؛ فرزندِ صاحبِ «خُلقٍ عظیم» است: «و إنّک لعلی خُلُقٍ عظیم». سفینه‌ای از سفنِ حضرتِ محمّدِ مصطفی:
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.
«منزلتُ أهلِ بیتی فیکم کمَنزلةِ سفینةِ نوح؛ من رکبها نجا، و من تخلّف عنها غرق». آری، رضاست سفینه‌ای از سفن؛ این دریای مواج است؛ ما را از تمامِ خطرات محبوس می‌دارد. هر زمان و هر دوره طوفان‌های خاصِ خود را دارند؛ ما باید پیوسته در کشتیِ امامِ رضا باشیم؛ در کشتیِ ولایتِ حضرتش؛ در کشتیِ کلامش. به خدا، کلامش چنان ما را از میانِ منجلابِ افکارِ ظلمانی عبور می‌دهد که روحِ انسان از آن خبردار نمی‌شود؛ کشتی از نور، از جنسِ نور است. وقتی یک کلام از کلماتِ نورانیِ حضرت را گوشِ جان دهیم، ما را از ظلماتِ شکّ و شرک عبور می‌دهد، به ساحلِ نجات می‌رساند؛ کشتیِ رضا ما را از طوفان‌های فکری، عقیدتی، سیاسی، علمی، اخلاقیِ بندگی نجات می‌دهد. ما در این زمان بی‌نیاز از کشتیِ رضا نیستیم؛ هر که بدون کشتیِ رضا در این جهانِ هستی سیر کند، غرق خواهد شد؛ هر که از کشتیِ رضا خارج شود، کشتی به کشتیِ امامِ زمان وارد نخواهد شد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلِ محمّد.


نورُ الإمام فی قلوبِ المؤمنین 🌞

ما ثروتی عظیم به نامِ رضا داریم؛ ما نوری عظیم، سرمایه‌ای عظیم به نامِ رضا داریم. کی از این سرمایهٔ عظیمِ خدا بهره خواهیم جست؟ خدا هم به ما غِنا بخشیده و هم غِنا—هم ثروتم داده، هم سر و سرمایه‌مان بخشیده. کی از این ثروت و سرمایه بهره‌مند خواهیم شد؟ آنان ائمّهٔ اطهار (ع) به خدا قسم نورِ خدایند؛ به خدا قسم، آنان همان نورِ خدایی هستند که نازل فرمود؛ «والله نورُ السموات و الأرض». به خدا قسم، آنان روشنایِ آسمان‌ها و زمین هستند. تا این‌جا تحویل گرفتیم: آنان ائمّهٔ اطهار (ع) نورِ خدایند؛ أنوارِ نازلهٔ خدایند؛ و آنان همان نورهایی هستند که الله با آن انوار، آسمان‌ها و زمین را درخشان ساخته است. می‌خواهم حس کنم که صاحبِ کدامین ثروت و سرمایهٔ عظیمم: «نورُ الإمام فی قلوبِ المؤمنین…»—این حدیثِ مبارک را بارها و بارها گفتم، امّا نفس و شیطان حجاب می‌گردد که مرا از اندیشیدن در بحرِ این حدیثِ مبارک باز دارد: —نورِ امام در دل‌های مؤمنان از خورشیدِ درخشان روشن‌تر است در وسطِ روز؛ و «هُم واللهِ یُنوّرون قلوبَ المؤمنین»—و آنان به خدا قسم دل‌های ما را منوّر می‌سازند؛ و «—و الله نورشان را از هر که بخواهد در حجاب نگه می‌دارد؛ «»—و دل‌هایشان در تاریکی فرو می‌رود. آری، قلوبِ مؤمنان محلِ درخششِ أنوارِ حججِ خداست.


کارِ نور: از ذره تا سدرة‌المنتهی

این انوار چه می‌کنند؟ این انوار تمامِ ظلمات را می‌شکافند؛ آسمان‌ها و زمین را روشن می‌سازند؛ تمامِ حقایقِ جهانِ هستی را برای ما آشکار می‌کنند. نور چه می‌کند؟ نور اگر به غذا نتابد، طعمِ غذا حس نمی‌گردد؛ نور باید تابش کند به غذا تا طعمش حس شود؛ نور باید تابش کند تا لذّتِ غذا درک شود. نور اگر به دلِ مادر نتابد، مادر دلش به رحم نمی‌آید؛ اگر نور به مغزِ آدمی نتابد، آدمی توانِ فکر کردن نمی‌یابد؛ توانِ راه رفتن نمی‌یابد. نور اگر به دلِ ما، به دیدهٔ ما نتابد، دلِ ما، دیدهٔ ما چیزی نمی‌بیند؛ به گوشِ ما نتابد، گوش نمی‌شنود یا اگر بشنود درک نمی‌کند؛ آن درکی که به دست می‌آوریم، به واسطهٔ نور است. به حس‌گاهِ ما نتابد، مزه حس نمی‌گردد؛ به دلِ ما نتابد، به تک‌تکِ سلول‌های جانِ ما نتابد، سلول‌های جانِ ما راهشان را نمی‌یابند؛ به الکترون نتابد، الکترون نمی‌تواند بتازد، حرکت کند؛ نه اتمی خواهد بود، نه مولکولی خواهد بود. عظمتِ این نور از آنچه گفتم بالاتر است؛ با این نور می‌توان تمامِ آسمان‌ها را شهود نمود؛ با این نور می‌توان به سدرة‌المنتهی رسید؛ به علومِ اوّلین و آخرین دست یافت. آری، چنین سرمایهٔ عظیمی داریم؛ خدا آن سرمایه را در دلِ ما قرار داده است؛ ما یا حبسش ساخته‌ایم یا چنان عملی از ما صادر شده است که خدا حجابی افکنده است و دلِ ما در ظلمات فرو رفته است و خبر نداریم. آیا رضا غریب است؟ آن خورشیدِ بی‌غروب در دلِ ما غریب است یا ما از او غریبیم؟ یا ماییم که او را به غُربی کشانده‌ایم؛ غریب‌الغُربش ساخته‌ایم؟ آری، وجودِ این حِبّ مصحفاتِ رضاست**؛ *کتابِ جامعِ رضوی* کجاست؟ ما به آن کتابِ جامع نظر ببکنیم؛ ما در اوّلِ دفترِ رضا چه کرده‌ایم که به سراغِ کتابِ جامعهٔ رضوی می‌گردیم؟ به دنبالِ مصحفِ رضایم؛ آن مصحفِ بالا، مصحفِ جامعِ رضوی که اسرارها دارد: پنهان و آشکارِ رضاست. وقتی آدمی در بحرِ کلامِ امامِ رضا (ع) غوص می‌رود، جواهراتِ اوّلین و آخرین را سیر می‌کند؛ گذری به دریای حکمتِ رضا بزنیم؛ به نصائحش گوش فر دهیم


گناهانِ کوچک، راه‌های بزرگ 🚫

«مِنَ الذّنوب…» چرا ما از رضا جدا گشته‌ایم؟ گناهان پایِ ما را از مسیرِ رضا بریدند؛ کج ساخته‌اند؛ ما راه، گم کرده‌ایم؛ ما رضایِ جانِمان را گم کرده‌ایم؛ چراغِ رضا را در دل‌مان خاموش ساخته‌ایم. «» امامِ رضا (ع) می‌فرماید: گناهانی که ما آن گناهان را کوچک می‌پنداریم، همان گناهانِ کوچک، طریق و راه‌هایی هستند به‌سوی گناهانِ بزرگ. هر که گناهِ کوچک انجام داد، مسیرش به‌سوی انجامِ گناهانِ بزرگ باز خواهد شد؛ هر که خود را از گناهِ کوچک بازداشت، راهش به‌سوی گناهانِ بزرگ بسته خواهد ماند. هر که این راهِ کوچک را باز نمود، شکافِ کوچکی در دلِ خود به‌سوی گناه باز نمود؛ این شکاف بازتر خواهد شد؛ به دروازهٔ بزرگِ گناهانِ کبیره خواهد رسید. «»—هر کس از گناهانِ کم و کوچک نترسد، از گناهانِ بیشتر هم نخواهد ترسید. «این کم است، چیزی نیست…»—هر که این را گفت، مسیرش را به دریایِ گناه باز نمود؛ خودش را در منجلابِ گناه غرق خواهد ساخت؛ رسوا خواهد نمود. «…» هرچند الله مردم را از جهنّم نترساند، بهشت بشارت ندهد، باز جای داشت —باز واجب بود که او را اطاعت کنند و معصیتش نکنند.


شُکرِ نعمت؛ شُکرِ مُنعِم 🤲

اگر بهشتی نبود و اگر جهنّمی هم نبود، باز جای داشت که ما او را اطاعت کنیم و از معصیتش بگریزیم؛ —به‌خاطر تفضّلاتِ او بر شما، عنایاتی که او برای شما داشته است؛ مِهر و کرمش که به شما داشته است؛ و إحسانِه علیهم—و احسانی که به شما نموده است؛ و از آن بالاتر، این کلامِ ظریفِ امام است: «و ما بَدَأهم…»—و به‌خاطر آنکه آنها را آغاز نمود؛ آری، خدا مرا آغاز کرده است؛ من نبودم، مرا بود ساخت، آغازم نمود، ابتدائم نمود؛ مگر من چه بودم؟ هیچ بودم؛ او مرا بَدَع—عجیب است—آغازم نمود؛ عجب! من مقامی دارم؛ پس چگونه شکرِ این آغاز شدنم را به‌جا آورم؟ «هُو منع الذی مُستَحِقَّه»—و به‌خاطر نعمت‌هایی که مستحقّش نبودیم، به ما بخشیده است. آری، او ما را بدع نمود—آغازمان نمود—و باز بدعمان نمود؛ به‌تازگی آورد؛ آن‌گونه آفرید که یک‌باشه نظیری نداشته باشیم؛ ما را تک‌تکِ موجوداتش را آن‌چنان آفریده است که شبیهِ دیگر موجوداتش نیست؛ تک است. خدا بدع می‌کند؛ بدوعاتش را بدع می‌کند؛ یعنی تازه می‌ کند؛ هرچه را که آغاز نموده است(در این قسمت از دو عبارت بدا و بدع استفاده شده است به دلیل رو نویسی از صوت ممکن است اشتباه وارد شده باشد)—حال خلق‌مان هم نموده است. ز آن طرف برعان نموده است؛ از آن طرف زرعان نموده است؛ از طرفِ دیگر زرعان نموده است؛ چه‌ها با ما کرده است و می‌کند و پیش می‌رود؛ اراده‌اش را شاملِ ما می‌گرداند. من چه بودم؟ پس چگونه شکرِ این همه لطفِ اعظم—که مستحقِ هیچ‌کدامش نبودم—به‌جا آورم؟ پس شکرِ نعمتِ وجود، اطاعت؛ به‌خاطر نعمتِ وجودم، آفرینشم، بقائم، پرورشم، پذیرایی شدنم؛ به‌خاطر اینکه او به من توجه نموده است؛ او به من تذکر داده است. «»—هر آن‌کسی که به‌خاطر نعمتی که از مخلوقاتِ خدا به او رسیده است، نسبت به آن مخلوقات شکر نکند، الله عزّوجلّ را شکر نکرده است. پس باید که شکرِ او را با تشکّر از لطفی که از بندگانِ خدا به ما رسیده است بکنیم؛ شکرِ نعمتِ مادّی، شکرِ نعمتِ علمی، معنوی، دینی؛ هر آن لطفی که از بندهٔ خدا به ما می‌رسد؛ باید از بندهٔ خدا—از بندهٔ صالحِ خدا—از آن بنده‌ای که هر لحظه از ناحیهٔ آن حضرتِ الله به ما توشه می‌دهد، به ما توجّه می‌کند—سببِ متّصل است— تشکّر کنیم. چگونه شکرِ نعمتِ امامِ زمان را به‌جا آوریم؟ هر لحظه از امامِ زمان تشکّر بکنیم؛ رو به حضرتش بچرخانیم؛ در چهارسوی این جهان رویمان را بچرخانید؛ نسبت به آقای‌مان تشکّر کنیم؛ تشکّر کنیم که ظرفِ رحمتِ خدایند؛ اگر نبودند، چه بلایی بر سرِ ما می‌آمد؟


العافیة؛ الملکُ الخفیّ 👑

در فقهِ رضا چنین آمده است: «»—کتابِ وزینِ فقهِ الرضا؛ در آن کتاب چنین نصیحت می‌شویم: از خدا، از پروردگارتان عافیتِ دنیا و آخرت را طلب کنید؛ یعنی عافیتِ دنیا و آخرت—یعنی بی‌دردی، بی‌گرفتاری در دنیا و آخرت، سلامتیِ ظاهری و باطنی را از درگاهِ خدا هم در این دنیا، هم در آخرت طلب کنیم. آنگاه روایتی از امامِ رضا (ع) نقل می‌کند—چه زیباست این روایت: رضا، عالمِ آلِ محمّد—اللهم صلّ علی محمّد و آلِ محمّد. «»—چرا که این عافیت پادشاهیِ پنهان است. عجب کلامی‌ست کلامِ امامِ رضا (ع)! پس من فرمانروایی بودم، خبر نداشتم؛ صاحبِ عافیت بودم، سلامتی بودم، بی‌درد بودم—خبر نداشتم که پادشاهی بودم! از پادشاهی هم خبری نداشتم. «لم یُعرَف بها»—این عافیت، که پادشاهیِ پنهان است، زمانی که حضور دارد، من صاحبِ عافیتم، سالم‌ام، در جانم مستقر است؛ هیچ دردی احساس نمی‌کنم، هیچ گرفتاری ندارم—زمانی که شاهم، از شاه‌بودنم خبر ندارم؛ متوجّهِ این عافیت نیستم، توجهی به آن نمی‌کنم؛ و ****—و زمانی که *پنهان شد*، این عافیت از کف رفت؛ آنگاه متوجهِ این عافیت می‌شوم؛ متوجه می‌شوم که *پادشاهیِ پنهان* از دستم رفت؛ گدا شدم؛ پادشاه بودم، باید گدایی کنم؛ من شاه‌بودنم را، فرمانروا بودنم را نمی‌پسندیدم! و چون غائب شد، فضلش شناخته می‌شود. ادامه‌ای دارد؛ امّا برای إن‌شاءاللهِ رحمن، حضرت به کدامین عافیتِ خاص هم اشاره می‌کنند؟ یک عافیتِ خاصّی هم هست که از آن غافلیم؛ آن عافیتی که کلّ این جهانِ هستی، سلامتی‌اش، بی‌دردی‌اش، بی‌بلایی‌اش به آن وجودِ مقدّس بستگی دارد؛ آری، امامِ زمانِمان—امامِ هر عصر—عافیتِ هر عصر آن زمان است؛ باشد هر تک‌تکِ افرادِ آن امّت فرمانروایند، پادشاهانند، خبر ندارند. منی که تحتِ ولایتِ امامِ زمانم قرار دارم، به او توجّه ام؛ به خدا، پادشاهِ زمین و آسمانم؛ نمی‌فهمم؛ من با او بر کلّ این جهانِ هستی حکومت می‌کنم؛ بدون آن حضرت گدا هستم—نیستم؛ با آن حضرت هیچ دردی، مرضی، گرفتاری ندارم؛ من با آن حضرت به بندگیِ خالصِ خدا دست می‌یابم؛ و تنها با بندگیِ خداست که انسان فرمانروایِ زمین و آسمان می‌گردد و زمین و آسمان‌ها مسخّرِ او می‌گردند. آری، ولایتِ حضرت مُلکِ مستقر رفت در جانِ ما؛ با حجّتِ خدا همه‌چیز، و بدونِ حجّتِ خدا هیچ‌چیز—نیستی.


تکثیرِ گناه، تکثیرِ بلا 🌪

«»—زمانی که بندگان گناهانِ جدیدی به‌وجود آوردند که سابقه‌ای نداشت—وقتی مرتکب گناهِ جدیدی شدند که قبلاً آن گناهِ جدید نبود—أحدَثَ لهم الله من البلاء—خدا هم برای آنها به‌وجود می‌آورد از بلا—آنچنان بلایی که قبلاً هیچ شناختی نسبت به آن نداشتند. گرفتارِ بلا و مصیبت‌ها و دردهای جدیدی می‌گردیم که قبلاً سابقه‌ای نداشت. آری، هر گناهِ جدید با بلایِ جدیدی همراه است؛ هر آن‌کس که گناه کند، به وزنِ آن یا بیشتر از آن گرفتار می‌گردد؛ به دنبال گناهِ جدید بگرد—به دردِ بی‌درمان گرفتار می‌گردد. حال، عصرِ تکثیرِ گناه جایِ خود دارد: تکثیرِ بلا؛ تکثیرِ گناه با تکثیرِ درد و بلا همراه است. «» چه بسیار افرادی که گرفتارند؛ چه بسیار افرادی که مغضوبِ خدا می‌گردند و خبر ندارند. من کجا لغزیدم؟ خبر ندارم؛ من حساب می‌کنم، کتاب می‌کنم؛ تمام کارهایم میزان است؛ پس این همه رنج، این همه غضب، این همه افتادن از کجاست؟ اگر خوب نظر کنیم، می‌فهمیم: «». من به فردِ ثروتمند سلامِ چربی گفتم، امّا سلامم به آن فردِ مسلمانِ فقیر بی‌رونق بود، بی‌حال بود؛ پس این همان سیلیِ خاصّی‌ست که خورده‌ام—خبر ندارم؛ من پروردگارم را خشمگین ساختم—نفهمیدم. «» هر کس مرا زیارت کند—علی‌رغمِ دوریِ راهش—از سرزمینِ دوری بیاید و مرا زیارت کند، و شاء الله… مزاری… أتیهِ یومَ القیامة فی ثلاثِ مواقف—در سه زمان در روزِ قیامت به دیدارِ او—به زیارتِ او—خواهم آمد: ****—تا اینکه او را از تمام *هراس‌ها* نجات بخشم، از تمامِ وحشت‌ها رهایی دهم: *—زمانی که نامه‌های اعمال به راست و چپ داده می‌شود—و عندَ الصراط—و بر روی پلِ صراط—زمانی که می‌لغزند—و عندَ المیزان—و نزدِ میزان—خودم وزنهٔ حساب و کتابش می‌گردم*.

درباره نویسنده

علی ساعی

ثبت کامنت
0 کامنت

نظرتون در مورد این پست چیه؟

Leave a Reply