تحول در آینه‌ی شب و روز

🌻🔆 بهار جان: از رمضان تا شکوفایی وجود 🔆🌻 🔹 جلسات هفتگی شرح و تفسیر صحیفه سجادیه (دعای ششم)📅 تاریخ: ۱۴۰۴/۰۱/۱۴ -۴ شوال ۱۴۴۶✨ جلسه: مشکات نور🎤 سخنران: استاد علی ساعی📝 برخی موارد مطرح شده در جلسه: بهاری شویم، عطر قرآن بگیریم 🌸 ماه رمضان آمد تا ما نیز بهاری شویم.گل و گلزار قرآنی گردیم.از…


🌻🔆 بهار جان: از رمضان تا شکوفایی وجود 🔆🌻

🔹 جلسات هفتگی شرح و تفسیر صحیفه سجادیه (دعای ششم)
📅 تاریخ: ۱۴۰۴/۰۱/۱۴ -۴ شوال ۱۴۴۶
✨ جلسه: مشکات نور
🎤 سخنران: استاد علی ساعی
📝 برخی موارد مطرح شده در جلسه:

بهاری شویم، عطر قرآن بگیریم 🌸

ماه رمضان آمد تا ما نیز بهاری شویم.
گل و گلزار قرآنی گردیم.
از دل ما عطر قرآن بتراود و جهان را خوشبو سازد، آباد سازد.

بهار آمد تا که ما برای همیشه بهار گردیم.
بر بهار طبیعت نیز، بهار شویم.

آنگونه که امام زمان، آن ربیعُ الأنام، نَضرةُ الأیّام**،
بر کلّ کائنات، بر *بهار و بهاران، بهار است. هم بر بهار ملک*، بهار است،
هم بر *بهار جبروت*، بهار است.
**او، بهار بهاران است.

ما که شیعیان او هستیم،
باید که از همان بهار الگو گیریم
و خود، عطر همان بهار بهاران گردیم.


بهار دل‌ها، ربیع الیتامی 🌱

وجود امام، برای نور، نورند و برای بهار، بهارند.
ربیع الیتامی‌اند.
برای تمام بیچارگان، بهار هستند.

اما امان از این انسان کافرِ نعمت**،
که این **بهارِ ایتام را از خود می‌راند، طرد می‌کند.
این بهارِ ارامل، بهارِ یتاما را نمی‌پذیرد…

انسان باید در این ماه مبارک رمضان**،
که **ماه امام زمان‌مان نیز هست، بهار شود.
برای تمام مؤمنان مایه‌ی گوارایی باشد.

باید این انسان، بهشت تهی‌دستان و بیچارگان گردد.

ماه مبارک آمد تا هر لحظه خود را بهاری و گلابی کنیم.
باغ رضوان گردیم.

قرآن، این مشق عظیم را به ما یاد داد.
بیداری شب را به ما یادآوری کرد.

کسی که در دل شب، به‌خاطر مناجات با خدا**، برای *اطاعت خدا بیداری می‌کشد
یعنی آن **دل شب را بهاری می‌کند.

بهار اولیاءالله، همان دل شب است،
که توسط شب‌زنده‌دار شکافته می‌گردد**،
**شب را به بهار و بهشت تبدیل می‌سازد، روضه‌ی سعدایش می‌سازد.

این انسان باید می‌رسید…


ای قدیم، سال نو از تو ✨

اللهی که هر لحظه در کار نو است…
آن خدای قدیم، که هر لحظه در شأن جدید است…

چه زیباست که هر لحظه بگوییم:

“ای الله قدیم، این سال جدید توست…”
“من، اهلِ این سال جدید هستم، در حالی که تو همان فرمانروا و پادشاه قدیم هستی…”

می‌خواهم از تو نیکویی این سال را…
خداوندا، من خوبی این سال را از تو طلب می‌کنم،
و خوبی‌هایی که در جان این سال است، از تو مسئلت می‌جویم.


دعایی برای همه روزهای سال 📿

خداوندا، به تو پناه می‌برم از شر این سال،
و از شر آن بدی‌هایی که در دل این سال است.

و از تو طلب کفایت می‌کنم…
از تو می‌خواهم که به من کفایت کنی…
سختی‌هایم را، گرفتاری‌هایم را بزُدایی، ای ذو الجلال و الإکرام…

چه زیباست که هر روز، این دعا را بخوانیم.
یا به تعداد ایام سال، این دعا را تکرار کنیم.


مقلب القلوب، سلطان دگرگونی دل‌ها 🔄

چه زیباست که “یا ذالجلال و الاکرام” را به دفعات تکرار کنیم…

“یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبّر اللیل…”
را به تعداد ایام سال بخوانیم، با جان و دل**،
که *هر لحظه به تغییر نیکو دگرگون شویم
**هر لحظه به تازگی، خلقت نو شویم.

و بدانیم این جمله‌ی زیبای مولای‌مان، امیرالمؤمنین علیه‌السلام را:

“زمانی که سلطان، پادشاه، فرمانروا تغییر کند، زمان دگرگون می‌شود…”

تا دل دگرگون نشود**،
این **نظام جسم و جان دگرگون نخواهد شد…

باید دلم تغییر یابد**،
تا **کل مملکت وجودم دگرگون گردد.

زمان تغییر است.
هرچه بودم…

تغییراتم نه به دست خود،
بلکه به دست پروردگارم قرار دارد.

“مقلب القلوب، طبیب القلوب، نور القلوب” اوست.
اوست و فقط اوست.

دل را، جرمش را به خودش بسپاریم**،
تا **حرمش را آباد کند، حرم‌الله‌اش سازد.

وجودمان تبدیل به معبد خدا شود…

چون می‌دانیم:
او، مبدّل سیئات است.
او هنرمندی‌ست که بدترین بدی‌ها را به نیکوترین نیکی‌ها تبدیل می‌سازد.

دعا را به این شکل بخوانیم…


دعای سال نو، دعای تحول 💫

خداوندا، بدی‌هایمان را به خوبی‌ها تغییر ده…
و نیکویی‌هایمان را به درجات برسان…
و درجات ما را به غُرُفات برسان**،
به آن **جایگاه والا…

و غرفات ما را به عالیات برسان.

خداوندا، این سال جدید آمد…
این سال را برای ما، سال عبادت و بندگی خالصانه برای خودت قرار ده**،
به‌طوری‌که **هیچ بدی، هیچ نابندگی‌ای از ما صادر نگردد.

خداوندا، ورودمان را به این سال از روی قدم صدق،
و خروج‌مان را نیز از روی صدق مقدر فرما.

و از جانب خودت، سلطان نَصیری بر ما حاکم کن،
تا از این صدق، ذره‌ای منحرف نشویم.

خداوندا،
هر روز، روز جدید است…
حیات جدید است…
جغرافیا و تاریخ جدید است.

خداوندا،
تاریخ و جغرافیای هر لحظه‌مان را
به عبادت و بندگی خودت مقدر فرما…
مبادا در هر لحظه و ماه و سالت، از راه و بندگی‌ات منحرف شویم.

وقتی ما لباس جدیدی می‌پوشیم،
با دعا، با سلام، با صلوات بپوشیم…


لباسی که معبد خدا می‌شود 👕✨

با ذکر و یاد خدا، با آیات خدا، سوره‌های خدا لباس بپوشیم.

نیت کنیم و از خدا بخواهیم:
“این لباسی که می‌پوشم، لباس اطاعت تو قرار ده…”
به‌طوری‌که وقتی در آن قرار می‌گیرم،
مرتکب هیچ گناهی نشوم.

وقتی با این حال لباس می‌پوشیم،
هر تار و پود لباس، ذره‌ذره‌اش تبدیل به ذکر خدا می‌شود.

در هر نقطه به نقطه‌اش، فرشتگان خدا قرار می‌گیرند.
آن لباس، تبدیل به لباس اطاعت و بندگی و مناجات خدا می‌شود…
گویا که معبد خداست.

حال، اگر خود این انسان، وجودش پاک و طاهر شود… چه می‌شود؟
غوغا می‌شود!

انسانی که جهان اکبر است،
جهان اکبرش، غوغای اکبر بندگی خدا می‌شود.


عید واقعی از آنِ پاک‌دلان 🌙

عید از آن کسی‌ست که روزه‌اش مورد قبول خدا باشد.
و هر روزی که انسان معصیت خدا را نکند، روز عید اوست.

انسان وارد سال جدید شد**،
**سال جدیدی از معنویت را گذراند.

سال اول جهان هستی که ماه مبارک رمضان بود**،
از آن **مرز اکبر گذر نمود.

این انسان می‌بایست تبدیل به کشتزار طبیعت شود**،
و **طبیعت را به کشتزار خود تبدیل سازد.

این انسان باید به این مقام برسد:
که این جهان را، این طبیعت را، کل کائنات را در جان خود بکارد، بپروراند
و خودش نیز در این جان، پرورده شود، کاشته شود، شکوفا شود، شکفته شود،
به اوج شگفتی‌ها برسد.

وظیفه‌ی ما این است که:
مکارم را، تمام آن‌ها را، در دل خود، در ذره ذره‌ی جان خود بکاریم.

در دلمان،
شنوایی، بویایی، لامسه‌مان، همه را بستر مکارم سازیم.
و خودمان نیز در جان این مکارم کاشته شویم**،
تا **نورٌ علی نور را در این جهان هستی بگسترانیم…

همان‌گونه که خداوند،
روز را در شب و شب را در روز وُلوچ می‌دهد**،
یکی را در دیگری وارد می‌سازد،
و چه **تغییر و تحولاتی را که به‌وجود نمی‌آورد!


نهال‌هایی از آسمان کاشته شد 🌱

آری، زمان کاشته‌شدن نهال بود…
ماه مبارک آمد.

چه نهال‌هایی که از آسمان آورد**،
نهال‌های **ناشناسی که با خود به هدیه آورد…

و مقبولین درگاه خدا آن‌ها را اخذ کردند،
در جانشان قرار دادند،
کِشت کردند، و حاصلش را رساندند.

آری،
نهال آیات و اذکار را باید در وجودمان بکاریم،
و خود در وجود آن‌ها کاشته شویم**،
تا **آثارشان را ظاهر سازیم.


آغاز زندگی نو یا آغاز غفلت؟ 🔁

پایان دوره‌ی قدیم گذشت…
جشن پایان دوره گرفتیم…

اما…
آیا آغاز دوره‌ی جدید را هم درک کردیم؟

آیا این پایان، پایان خوشی‌ها بود یا آغاز مصیبت‌ها؟

آیا ترس از زنده شدن داشتیم یا ترسمان از مردن بود؟

انسانی که وارد سال می‌شود**،
شبیه کسی‌ست که در این دنیا **رحلت می‌کند…
در دنیایی جدید.

مرده‌وار وارد خواهیم شد؟
یا این‌که زنده بود و زنده‌تر می‌گردد؟

و همین انسان،
وقتی سالش تجدید می‌گردد**،
**زندگی‌اش، حیاتی زنده‌تر می‌یابد…


تغییر، محک حقیقت محبت 💗

محبت‌ها نزد خدا نو می‌شوند…

اگر همان کسی باشیم که سابق بودیم، بازنده‌ایم.
اگر بهتر شده باشیم، برنده‌ایم.
اگر بدتر شده باشیم، نعوذ بالله، ملعونیم.

حب دنیا باید به حب متعالی تبدیل شود.

باید که آیات خدا تبدیل به دیدگان‌مان شود.
این همه آیات مُبصِر برای بینایی ماست**،
باید به **بینایی می‌رسیدیم.

باید روشنایی برتر را تجربه می‌کردیم.
حرارتمان بالا می‌رفت، جرأت بندگی‌مان بیشتر می‌شد.

باید که آیات خدا را تمام بخوانیم، تفسیر کنیم…
چه آیات قرآنی، انفسی، آفاقی، عترتی…

باید حفظ‌شان می‌کردیم، تفسیر و تأویل‌شان می‌نمودیم.

باید به امام زمان‌مان می‌خواندیم، قرائتش می‌کردیم،
تلاوتش می‌کردیم، به معرفت عظمای او می‌رسیدیم…

تا از این وسیله‌ی نور خدا**،
*عالی‌ترین روشنایی را بگیریم
*اسرار را بشکافیم
**سیاهی‌ها را نابود کنیم.


دیده‌های حق و حساب‌های جان 👁📜

تک‌تک آیات خدا، در این جهان، بصائرند…
دیده‌هایی‌اند برای دیدن حقایق نادیده.

آیا رسیده‌ام به آن مقام والا؟
سود برده‌ام یا سوخته‌ام؟

سرمایه‌ام در طی این سال‌ها:
به سود سرشار رسیده؟
یا سوخته‌اند؟

صفحه‌ به‌ صفحه‌ی عمرم،
به شکوفایی آسمانی رسیده؟
یا پژمرده و افسرده، به خاکستر؟

آیا جواهرات جانم را تکثیر کرده‌ام؟
یا منهدم‌شان کردم؟

شجره‌ی جان من میوه می‌دهد؟
یا نعوذ بالله، درخت خبیثه شده؟
مستحق هیزم شدن؟

آیا ردّ قلم خدا را، یدالله را در جانم حس می‌کنم؟

می‌دانستم که آن زارع هستی، در جان من کاشت…
ولی من، با غفلتم، با نسیانم، با گناهم…
هر چه کاشت، سوزاندم و نابود ساختم.

من بهشت خدا بودم، بهشت خدا را به جهنم تبدیل ساختم…

کیفیت تغییر در من چگونه است؟

کی به خودم توجه خواهم کرد؟
حساب و کتابم را باز خواهم کرد؟
از خودم بازپرسی خواهم کرد؟

زمان مرگ، بعید است بتوانم برگردم…

پرونده‌ام را بگشایم، نظری بیاندازم…

اگر فراری خدا نبودم، خدا با من چه‌ها که نمی‌کرد…
فراری خدایم شدم، از خدایم فرار نمودم.

آن خالقی که نیستی را به هستی رساند…
من، خود را به کجا رسانده‌ام؟

در حالی که آن هستی‌بخش، مرا به فراتر از هستی می‌رساند…
اگر فراری خدا نبودم…


در دل سراب، دریا را فراموش نکن 🌊

هر چیزی به اصل و ریشه‌اش بازمی‌گردد.
به حسب و نسب خود می‌رسد…

آیا ما از اوراق شجره‌ی طیبه‌ی نبوت هستیم؟

و ای حقیقت وجودمان…

به اسارت درآمده؟
اسیرِ حقیقت یا اسیر مجاز؟

روزی اسیر حقیقت بودیم**،
حالا **اسیر مجاز شده‌ایم.

در میان سراب، خود را غرق کرده‌ایم**،
**جلا داده‌ایم…

در سراب، مشغول غواصی‌ایم،
به‌دنبال جواهراتِ این سراب.

آبِ حیات را، دریای حقیقت را رها کرده‌ایم،
در میان این سراب و مجاز، به‌دنبال آبِ لذت، توجه، حیاتِ جاودانه‌ایم.

غرق گشته‌ایم، مرده‌ایم، نمی‌دانیم…

این انسانی که دریا برایش کوچک بود**،
باید که **دریا درونش غوطه‌ور شود.

مگر نه این‌که اشرف مخلوقات است؟

اگر نگاهی باز و مبصرانه به جان بقیة‌الله الأعظم، قائم آل محمد بیاندازیم،
خواهیم دید که:

دریاها در جانش فرو می‌روند،
بهار ملکوت و جبروت و لاهوت در جانش شناورند.

او، بهار بهارهاست، نور النّوار است، حیاتِ حیات‌هاست.

این نازنین خدا،
بنده‌ی راستین خدا، یادگار خدا، مانده‌ی خدا، باقی‌مانده برای خداست.

او خود را فقط برای آن تنهاترینِ هستی نگه‌داشت…
وتر، موتور حقیقت خدا…

خود را تک، دانه، تنها ساخت، فقط برای تنهاترینِ جهان.


وقت اضافه‌ی آخرالزمان ⏳

آری، روزی صُور پایان دمیده خواهد شد…
ما در آخر میدان مسابقه‌ی بندگی خدا قرار داریم…

ما در وقت اضافه‌ی این آخرالزمان هستیم.

آخرالزمان گذشته است.

این فرصت استثنایی که به ما داده شده،
برای این است که:
شاید جبرانِ مافات کنیم…


میدان نهایی؛ فتنه‌گاه ادعاها 🕳

ما در موقعیت پایانی این مسابقه‌ی اعظم هستیم…

در مسابقه‌ای که همه ادعای خدایی دارند،
همه ادعای پیغمبری دارند، امامت دارند…

فضاهای مجازی پر شده از مدعیان دروغین الوهیت و رسالت و امامت و غیره و ذلک…


رسانه‌های مجازی؛ پیام‌آوران دروغین 📱

رسانه‌های مجازی این عصر، پیام‌آوران دروغین‌اند.

خدایان دروغین… رسولان دجال…

این‌ها، همه‌ی انسان‌ها را جز عده‌ای قلیل**، به **اسارت خود درآورده‌اند.

مصداق بارز “وسواس الخنّاس” هستند.

آری، انتخاب اول ما، انتخاب آخر ما نیز هست.

انتخاب آخر، در انتها، همان ابتدای انتخاب برای سال جدید است.

این انسان در خطر سرقت و نابودی است.
باید خود را به خدایش بسپارد**،
تا **خدایش او را از تمام این شرور نجات دهد.

پایان سال آمد و رفت… اما زکات سال پرداخت نشد.

نه زکات مال…

زکات جاه را پرداخت نکردیم.
زکات جمال را که نابودش کردیم…
زکات جوانی را سوزاندیم.

خودِ جوانی را سوزاندیم… نه اصلش ماند، نه زکاتش را پرداختیم.

نه زکات علم را، نه زکات صحت را، نه زکات عافیت و آرامش و آسایش‌مان را…

نه زکات دین، نه زکات قرآن و عترتمان را پرداخت کردیم.

نه زکات معرفت اعطایی پروردگارمان را…

اگر می‌دانستیم، نعمت او توسعه می‌یافت.
اما عقب ماندیم و پرداخت نکردیم.

نمی‌دانستیم که:

هر یک از اعضا و جوارح‌مان زکاتی دارند…

باید زکات دیدگان‌مان را با عدم نگاه به نامحرم،
با نگاه عبرت‌آمیز به جهان هستی، با نگاه به آیات خدا پرداخت می‌کردیم.

زکات گوش…
که دور نگه‌داشتن از محرمات بود.

نفهمیدم که باید این گوش را به دانش و حکمت بگشایم…
روحم را… زکات روحم را نپرداختم…

با هرچه دروغ و دغل بود، آلوده‌اش ساختم.

زبانم را که می‌بایست خیرخواه مؤمنان باشد، بیدارگر غافلان باشد، منبع ذکر باشد… نکردم.


آیا زکات اعضایم را دادم؟ 🤲👣

آیا زکات دستانم را پرداخت کردم؟
با جود و کرم؟
با کشیدن مهر بر سر یتیمان؟

آیا دستانم را در مسیر اطاعت خدا حرکت دادم؟

آیا بازوانم را در راه بندگی خدا خسته کردم؟

زکات پاهایم را…

آیا در مسیر صلاح و صراط مستقیم قدم برداشتم؟
در مسیر صبح ارجمند؟
در مسیر تقویت دین؟

آیا پرداخت‌شان کردم؟

نفهمیدم این سخن صادق آل محمد را…

زکاتِ لحظه‌ها، زکاتِ ذره‌ها ⏳🌌

برای هر جزء از وجودم، زکات واجب است.
واجب است بر هر جز‌ء جز‌ء وجودم که زکاتشان را بپردازم.

حقی بر گردن من قرار دارد برای الله تعالی…

هر ذره ذره از وجودم باید زکاتش را پرداخت می‌کرد.

و حتی برای هر محل رویش موهایم**،
هم *موهایم
هم **جایگاه رویش موهایم…

بلکه برای هر لحظه‌ام…

اگر کسی مقدار لحظه را می‌شناسد**، به من نیز بگوید.
**هر لحظه، یک‌هزارم لحظه است که نیست… از آن هم کوچک‌تر است.

لحظه، همان جهان اکبر است که مقداری ندارد…

لحظه، همان مصداق بی‌نهایت است که من نفهمیدم.

همان لحظه‌ای که الله در زمان کاشت…
لحظه، زمان نیست.
لحظه درونِ زمان است…
در زمان انعکاس می‌یابد، اما خود، زمان نیست.

برای هر لحظه از لحظات، زکاتی است که باید پرداخت می‌شد.

هر لحظه‌ام، زکاتی است… باید جهانی از زکات پرداخت می‌کردم.

با انعکاس عشق و بندگی خدا، می‌توانستم زکات لحظاتم را بپردازم.

خودم را می‌سپردم به خالق لحظاتم، تا خودش، پرداخت‌گر زکاتم شود.

همان‌طور که عرض کردم،
من نمی‌توانم نمازش را بخوانم… خودش باید امداد کند، آنگونه که خود می‌داند.


زکاتی که عقل نمی‌فهمد، دل برنمی‌تابد 💠

در ادامه، امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:

“این سخنانی که گفتم، این مصادیق زکاتی که ذکر کردم، تنها مقداری‌ست که ذهن‌ها می‌توانند بفهمند، قلوب تحملش را دارند، و نفس‌ها به کارش گیرند…”

اما چیزهایی هست که فقط بندگان مخلَص و مقرب خدا به آن می‌رسند…
اشاره‌ای هم به آن‌ها نمی‌شود مگر برای آنان…

آن‌ها زکات‌هایی پرداخت می‌کنند که کمتر قلبی به عمقش خطور می‌کند…

آن چیزها وجود دارند**، و باید زکات‌شان پرداخت شود.

**چون مخلَصون و مقربون، جهان اکبر وجودشان را حفظ کرده‌اند، و زکات آن را می‌پردازند.

اما این انسان،
در برابر جهان اصغرش مانده…
در زندان دنیا اسیر شده…
جز زکات دنیوی چیزی نمی‌داند،
و آن را نیز پرداخت نمی‌کند…
و دروغ می‌زند.


دعای مخلَصان؛ رضایت خدا، نه چیز دیگر 🕊

بندگان مخلَص و مقرب،
آن چیزها را می‌دانند…
زکات‌شان را می‌پردازند.

و این شعار آن‌هاست…

این دعای آن‌هاست…

“خدایا، فقط محبت و رضایت تو را می‌خواهم…”

“خدایا، آن چیزهایی را که تو خودت می‌پسندی و بر آن رضا داری، مرا به آن‌ها موفق دار…”


باغ همیشه بهارانِ سجاد علیه‌السلام 🌷

دعای ششم صحیفه سجادیه…
صحیفه سجادیه، باغ همیشه‌بهاران امام جسد ماست.

هرکه وارد این باغ شود،
باغ بهشت؟ بلکه باغ رضوان خداست!

سرمست می‌شود…
بهاران را به حسرت می‌گذارد…

این، بهار اعظم سجادیه است…
این، صحیفه‌ی سجاده، کتاب ابدی، معبد عشق، مسجد عشق، قیام عاشقان است…
این، همان روضه‌السعدا**ست.


**رمزها، رموز امام سجاد علیه‌السلام 🔐

عجب رمزهایی گذاشته است امام سجاد…


سرّ لیل و نهار؛ حکمت در تفاوت 🌗

با قدرتش، میان لیل و نهار تمییز قائل شد…

یعنی اگر خدا، میان شب و روز تفاوتی نمی‌گذاشت**،
ما **تفاوتشان را درک نمی‌کردیم.

ما آنچه از شب و روز می‌فهمیم،
فقط سیاهی و سفیدی‌ست**،
در حالی‌که **شب و روز، این نیست…

اسرار عظیمی دارند…

شب و روز، مخلوقات زنده‌ی خدا هستند.
خدا فرقی گذاشت**،
تا من بتوانم **تفکیک‌شان کنم.

آن اندک فهمی که به من رساند،
فهم سرشاری به من عنایت کرد.
اما من بهره‌ی کمی بردم…


ولُوج شب و روز؛ معراج آگاهی 🌄

بر هر یک از آن‌ها، لیل و نهار، حدی محدود مشخص کرد.
تحت جغرافیای مکانی و زمانی خاصی قرارشان داد.

مرزبندی کرد… لیل و نهار را… دو خلق عجیب خودش را.

ولُوج می‌دهد**، هر یک از آن دو را،
**در صاحبش… و صاحبش را در آن.

“ولُوج” یعنی چه؟
آیا یعنی وارد می‌کند؟

اگر فقط ورود بود، واژه‌ی دیگری به کار می‌رفت…

کسی که ولیجه می‌شود،
یعنی به مرحله‌ای از محبت می‌رسد که آمیخته می‌شود… یکی می‌شود…

وقتی خدا میان بندگانش، ولُوجیت قرار می‌دهد**،
یعنی آن‌ها را **محرم اسرار هم می‌سازد.

مولیجه، هم‌دم، هم‌رنگ… یکی می‌شوند.


شب، خانه‌ی روز؛ روز، خانه‌ی شب 🏠

چنان خدا ولُوج می‌دهد شب را در روز، و برعکس…
من هرچه فکر می‌کنم، فکرم قفل می‌شود.

آیا خدا قسمتی از شب را در روز وارد می‌کند؟
مثل کسی که وارد خانه‌ای می‌شود…

روز وارد خانه‌ی شب می‌شود…
شب وارد خانه‌ی روز می‌شود…

چنان در هم وارد می‌شوند، ولوج می‌یابند،
که در هم قاطی می‌گردند، یکی می‌شوند…
هم‌دم و یک‌رنگ می‌شوند.

و آن شب و روز جدیدی که به‌وجود می‌آید،
دیگر همان شب و روز قبلی نیست.

اگر روز جدید است، یعنی خلق جدید است.
و من، با آن خلق جدید،
رو‌به‌رو و همراه خواهم شد…


ولُوجِ لطف، نشای ربانی 🌧

خداوند متعال، این ولوج را مایه‌ی لطف و کرم خود قرار داده…
تا به این وسیله ما را پرورش دهد… برساند… غذای‌مان دهد… نشاءمان کند.


شب؛ سکونتِ آرامِ عاشقانه 🌌

شبی که مایه‌ی سکونت است…
مثل زوجی که برای هم مایه‌ی آرامش‌اند.

این چه سکونتی‌ست؟
این چه رازی‌ست؟
در جان این آیه‌ها، این آیت شب، چه نهفته است؟

آیتی است از حُرُماتِ طرب.
ما را آرامش می‌دهد با:

  • راحتی‌اش
  • منام‌اش
  • لذّات‌اش
  • شهوت‌اش

روز؛ چشمِ بینا، نه فقط روشن 🌞👁

و روز را، “مُبصِر” قرار داد…

روز، مبصر ماست…

من نمی‌دانم مبصریت روز چیست… چه کار می‌کند…؟

فکر می‌کردم همان سفیدی روز است…

این چنین نیست!

اگر مبصریت روز نبود،
من نمی‌رسیدم به آن روشنایی‌هایی که باید در مسیر بندگی می‌رسیدم.

روز، مبصر است.
به من بینایی می‌دهد.

این مبصریت، غیر از روشنایی است…


نگاه خدا؛ بی‌وقفه، بی‌غفلت 👁

خداوند ناظر است.
هر لیل و نهار ما را می‌بیند.

اوقات اطاعت‌مان را می‌سنجد.
جایگاه‌های احکامش را بررسی می‌کند.
بازخوانی می‌کند…

لحظه‌ای از ما غافل نیست.


شکافتنِ صبح؛ تجلیِ فلق ✨

اگر صبح‌ها را نمی‌شکافت**،
چه می‌شد؟

**هر صبحی، همان شکافته‌شدنِ فالق‌الاصباح است.
با این شکاف، من به حسی می‌رسم که آن را “صبح” تفسیر می‌کنم…

اما نه صبحی که من می‌فهمم…

به خدا، آن صبح، آن نیست…

همان‌طور که از جان دانه‌ای، شکوفه‌ای سر باز می‌کند،
و به درختی عظیم تبدیل می‌شود…

این صبحی که شکافته شد،
به شجره‌الاصباح می‌رسد.
سر به آسمان می‌گشاید…

هر صبح، این اتفاق می‌افتد.
فلق در ارض اتفاق می‌افتد، و حادثه‌اش در آسمان‌ها به گوش می‌رسد.

نه صبح خدا را فهمیده‌ام**،
نه **فلق خدا را…


فالق الاصباح؛ هنرمند آفرینش 🌅

اگر این صبح را نمی‌شکافت،
من ضوء و نور نهار را درک نمی‌کردم…

او می‌شکافد…

این، هنرمند جهان هستی است.


روزِ جدید؛ شاهد و مأمور خداوند 📜

عجایب عظیمی در این دعای بزرگ امام سجاد علیه‌السلام هست…
در فراز دوازدهم می‌فرماید:

“و این روز، حادثه‌ی جدیدی‌ست، پدیده‌ای تازه، اتفاقی بدیع…”

و این، برای ما:
شاهدی آماده است.
شاهدی تیزبین.

این مأمور خداست.
این یومِ حداث جدید، برای ما شاهدی عتید است…
شهادت خواهد داد.


خداحافظی روز، با لبخند یا لعنت 🌤☁️

اگر نیکویی کردیم**،
**ما را با ستایش نیکویش گرامی می‌دارد… بدرقه‌مان می‌کند.

اگر بدی کردیم**،
**با دشنام از ما جدا می‌شود…

چه بسا لعنتمان می‌کند و ما نمی‌شنویم…


دعای صبح: رفیقِ خوب، خداحافظیِ زیبا 🤝

“خداوندا، ما را برای این روز، رفیق و مصاحب نیکویی قرار ده…
و ما را از بدیِ رفاقتش بازدار…”



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *