از اصلاح جان تا اصلاح جهان
🌻🔆🔆🌻
🌼🔆🌼صفات والی🌼🔆🌼
🔹جلسات هفتگی شرح و تفسیر صحیفه سجادیه (دعای بیستم)
📅 تاریخ: 1404/07/24 – 23 ربیع الثانی الثانی 1447
✨ جلسه: مشکات نور
🎤 سخنران: استاد علی ساعی
📝 برخی موارد مطرح شده در جلسه:
📿 «حِلْیَةِ الصالحین و زینةِ المتقین»
(10) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَلِّنِي بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ، وَ أَلْبِسْنِي زِينَةَ الْمُتَّقِينَ، فِي بَسْطِ الْعَدْلِ، وَ كَظْمِ الغَيْظِ، وَ إِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَ ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَةِ، وَ إِصْلَاحِ ذَاتِ الْبَيْنِ، وَ إِفْشَاءِ الْعَارِفَةِ، وَ سَتْرِ الْعَائِبَةِ، وَ لِينِ الْعَرِيكَةِ، وَ خَفْضِ الْجَنَاحِ، وَ حُسْنِ السِّيرَةِ، وَ سُكُونِ الرِّيحِ، وَ طِيبِ الْمُخَالَقَةِ، وَ السَّبْقِ إِلَى الْفَضِيلَةِ، وَ إِيثَارِ التَّفَضُّلِ، وَ تَرْكِ التَّعْيِيرِ، وَ الْإِفْضَالِ عَلَى غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ، وَ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ، وَ اسْتِقْلَالِ الْخَيْرِ وَ إِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي، وَ اسْتِكْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي، وَ أَكْمِلْ ذٰلِكَ لِي بِدَوَامِ الطَّاعَةِ، وَ لُزُومِ الْجَمَاعَةِ، وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ، وَ مُسْتَعْمِلِ الرَّأْيِ الْمُخْتَرَعِ.
📜 «شرابِ طَهورِ سجادیه»
فرازِ دهمِ دعایِ بیستمِ صحیفهٔ سجادیه؛ بعد از اینکه امامِ ما ما را به تمامِ زینتهای عالم مُزیَّن نمودند و حال میخواهند ما را به جانِ جهان وارد کنند. خود را آباد نمودیم و حال امام میخواهد جهان را نیز آباد کنیم. امام راه و روشِ رسیدن به معالیِ اخلاق را به ما یاد دادند و حال زمانِ بهرهبرداری از همان مکارم و معالی است. آن همه ثروتِ مکارم برای چه بود؟ میخواهیم تجارت کنیم؛ میخواهیم دنیا و عُقبی را آباد کنیم؛ از خود برهیم و از جانِ خود خارج شویم و به جهان بپیوندیم؛ میخواهیم جهان را نیز با همان مکارم و معالی آرایش کنیم. امامِ ما ایستادن را برای ما نمیپسندند؛ باید که پیوسته راهی شویم، پیوسته رو به اوج بخزیم، بجهیم، پرواز کنیم؛ همیشه رو به عروج باشیم؛ صاعدانه حرکت کنیم. ایستایی در مکتبِ امامِ سجاد حرام است. این «میقاتِ خدا»ست؛ صحیفهٔ سجادیه محلِ دیدار با معبود است؛ این خود نوعی حج است. ما خدایمان را قصد میکنیم، به دیدارِ معبودمان میرسیم؛ آن حَظّ اکبر را از این ملاقات و دیدار و قرب میبریم. این شرابِ طَهورِ سجادیه است که پیوسته به ما مینوشاند و هر لحظه طعمِ جدیدی را به تجربهمان میکشاند. این امام نور است، این حیاتِ علم است؛ امامِ سجادِ ما حیاتِ مکارم است، معالی است؛ امامِ سجادِ ما حیاتِ عظمت است—علتِ زندگانی است. با امامان طعمِ زندگانی را میچشیم؛ زمانی که با امامِ سجادمان همراه هستیم، همرازِ معبودِ خویش هستیم؛ طعمِ عبادت را میچشیم.
👑 «حِلیهٔ صالحان و زینتِ متقیان»
صلوات پشتِ صلوات؛ یعنی دموبازدمِ حیاتِ ما پیوسته باید نفسِ خود را تازه کنیم با تنفّسِ صلوات بر محمد و آلِ محمد. پروردگارا، مرا به «حِلیهٔ صالحان» بیارا؛ معبودا، مرا به حِلیهٔ صالحان مُلبّس کن. «حِلیه» یعنی هرآنچیزی که با آن تزیین میکنند، و همچنین حِلیه به معنای سیماست، جَمال است، صفت است. از خدا میخواهد—به نیابت از ما—که ما به حِلیهٔ صالحان محلّی گردیم. خداوندا، بیارا مرا به صفاتِ صالحان؛ خداوندا، مرا آرایش کن به جَمالِ شایستگان؛ خداوندا، مرا به زیورِ صالحان و شایستگان بیارا؛ خداوندا، مرا پوششی از صالحان قرار ده؛ و «زینتِ پرهیزگاران» را بر من بپوشان—خداوندا مُلبّس به «لباسِ اهلِ تقوا» گردم. امام چرا میخواهد ما را در «آرایشگاهِ خدا» اینچنین آراسته کند؟ هدف چیست؟ میخواهیم چه انقلابی در این جهانِ هستی به وقوع بپیوندد؟ میخواهد ما به حِلیهٔ صالحان مُزیَّن گردیم و به «زینتِ متقیان» مُلبّس تا عجیبترین حرکتِ بندگیِ خدا را آغاز کنیم. این عالیترین زینت است: وقتی به حِلیهٔ صالحان، ما خودمان را—به مددِ پروردگارمان—آرایش میکنیم و «زینتِ متقیان» را همچون لباسی به روح و جان میپوشیم، یعنی به زیباترین چهرهٔ این جهانِ هستی تبدیل میگردیم؛ جهان را مبهوتِ خود میگردانیم. حال فهمیدم: آغازِ مأموریت است؛ این لباس، این حِلیه، این زینت، سلاحِ مأموریتِ ماست در این جهانِ هستی—میخواهیم انجامِ مأموریت کنیم؛ بندگیِ خدا را به اتمام برسانیم.
⚖️ «بَسْطِ عدل و کَظْمِ غَیظ»
میخواهیم چه کنیم؟ چه طوفانی در این جهانِ هستی به پا کنیم؟ برای انجامِ این مأموریت، اولین مأموریتِ ما—بعد از اینکه این «لباسِ نظامِ بندگی» را به تن نمودیم—«بَسْطِ عدل» است؛ باید که عدل را در این جهانِ هستی بگسترانیم. «اولین» است—«آخرین» نیست—ادامه دارد. اگر نتوانم، یعنی من هنوز بندگیِ خدا را آغاز نکردهام؛ پا شکستهام؛ هیچ زور و بازویی در این جهانِ هستی ندارم. تا به حِلیهٔ صالحان آرایش نیابم و مُلبّس به زینتِ متقیان نگردم، من در بسطِ عدل ناتوان خواهم بود؛ هیچ نقشی در این جهانِ هستی نخواهم داشت؛ من هیچ خیری به هیچکس نخواهم رساند؛ بیثمر خواهم بود؛ درختِ بندگیِ من هیچ برگ و میوهای نخواهد داشت؛ هیچ شهد و شربتی از من نخواهد جوشید. چگونه به حِلیهٔ صالحان مُزیَّن میشوم و به لباسِ متقیان مُلبّس؟ امام، از اولِ دعا تا این نقطه—تا «فرازِ دهم»—ما را آمادهٔ این حِلیه نمودند؛ ما را برازندهٔ این «لباسِ زینتِ متقیان» نمودهاند؛ همان اولِ مناجات که اینچنین مناجات نمودند. حال دانستم امامم چه کرده است: ما را آمادهٔ مأموریتی عظیم ساخته است؛ ما را مجهّز نموده است؛ تمامِ علم را به ما آموخته است تا عالم را به نورِ این علم مُزیَّن کنیم، پویا کنیم، مؤثّر در این جهانِ هستی گردیم. آری، «حِلیهٔ صالحان» و «زینتِ متقیان» شرطِ اصلاحِ جان و جهانهاست. من قبلاً هرچه کردهام برای خود کردهام—خودم را آماده کردهام؛ زیبا شدهام—امّا خودم را برای خدایم. حال میخواهم که جهان را نیز به همان آرایش بیارایم. حال «زمانِ آبادگری» است. امّا میخواهند چه درسِ عظیمی به ما بدهند؟ «مدیرِ شایسته» برای اصلاحِ جهان کیست؟ رمز و رازِ مناجاتِ پاک را به ما میآموزند: «رمزِ آبادگری، مدیریت، سیاست»—بدونِ حِلیهٔ صالحان و لباسِ زینتِ متقیان—این امکان برای هیچکس فراهم نخواهد شد. کسی که به حِلیهٔ صالحان و زینتِ متقیان خود را آرایش و مُلبّس نساخته است، هیچ عاملیتی در خیر و صلاح در او دیده نخواهد شد—محال است. وظیفهٔ یک مدیریتِ شایسته، همان رازهایی است که امام صفبهصف برای ما آشکار ساختهاند. این دو خصوصیت—«حِلیهٔ صالحان، زینتِ متقین»—نیروِ محرّکهٔ آبادانی در جانِ جهانهاست. هر مدیری، در هر نقطهٔ این عالم، باید این دو ویژگی را داشته باشد تا خیرش به جامعه و جهان برسد. این دو خصلت یعنی «جامعهٔ فضایل و کمالات»، یعنی «توانایی و دانایی»؛ این دو خصلت یعنی شروطِ خاص برای معماریِ معنوی و اجتماعی و سیاسی.
🏛 «گستراندنِ دادگری و مهارِ خشم»
در گستراندنِ دادگری میخواهم واردِ جانِ این جهان گردم—عدل را بگسترانم. یعنی خودم، در درونِ خودم، به آن عدل رسیدهام؛ خودم «مظهرِ عدل» گشتهام؛ خودم عادل هستم—حال میخواهم در این جهانِ هستی وجودم را منتشر کنم. اگر خودم به «نظامِ عدل» نرسیده بودم—راست نبودم—چگونه میخواهم این جهان را راست کنم؟ اگر راست باشم، با آن دو خصلت، یعنی عدل در جانِ من زبانه میزند. این عدل همان پادشاهی است که «حِلم» یکی از وزیرانِ آن است—همان حِلمی که از آن سخن میگفتیم. پس رسیدیم: پایههای عدل را امامان در دل و وجودِ ما کاشتهاند و خبر نداشتیم؛ ما را آماده کرده، ما را برازندهٔ تمام عرصههای اصلاح در جانِ این جهان کردهاند تا «معنویت» را در این جهان بکاریم و بپرورانیم؛ عدل را بگسترانیم؛ مثل نور بتابیم در این جهانِ هستی و آن را روشن کنیم به نورِ عدل—به لطافتِ عدل. و «فروخوردنِ خشم»—«کَظْمِ غَیظ»: آیا باید خشمِ خودم را بخورم؟ نه؛ امام حقیقتِ دیگری را ظاهر نمودند: من اگر نمیتوانستم خشمِ خودم را بخورم—کظمِ غیظ کنم—دیگر به حِلیهٔ صالحان مُزیَّن نشده بودم. پس من «توانا به کنترلِ خود» هستم؛ کَظْمِ غَیظ میکنم؛ یعنی خشمم را در خویش میخورم؛ یعنی «مشکِ پُرآب» را چنان میبندم که از آن آب نشت نکند. نیرویی که در جانِ من است باید چنان حفظ شود که مُتلاطم نشوم؛ آن آتشفشان را در جانِ خودم حفظ میکنم تا بهجایش خرج کنم؛ تا هر کودکی مرا از خود بیخود نکند. من محکم خودم را بستهام؛ «نیروی عظیمِ خدا» را حفظ میکنم؛ من همچون «انرژیِ هستهای» هستم؛ نمیگذارم از این راکتورِ خدا نیرو بیحساب به بیرون صادر شود؛ باید که با حسابوکتاب این نیرو را از خود خارج کنم تا دنیا را درخشان کنم. «غَیظ» همان هیجان و جوششی است که انسان به خاطر تنفّر از خود میجوشاند و به بیرون میریزد؛ از کسی به ما ناراحتیِ خاصی میرسد، ما را مُتلاطم میکند—آن همان غَیظ است. امام، «غَضَب» را در برابرِ «رِضا» است. پس من خشمم را خوردهام؛ میخواهم «تمامِ خشم» را در این جهان بخوابانم—نه آنکه فقط خشمِ خودم را کنترل کنم؛ «آتشِ خشم» را خاموش کنم؛ من «آتشنشانِ خشم» میگردم.
🤝 «إطفاءِ النائِرَة و إصلاحِ ذاتِ البَین»
عجب کلامی است: بهدنبالِ کَظْمِ غَیظ و برای خاموشکردنِ آتش (فتنه، دشمنیها و کینهها)، وقتی من غیظ را سرنگون نمودم—بستم—حال بایستی هرچه آتش است، هرچه فتنه هست، هرچه دشمنی و کینه در این جهانِ هستی است، همه را خاموش کنم. من «آتشفشانِ فتنهها» خواهم بود—میخواهم که خدا مرا به «آتشفشانِ دشمنیها و غیظها» تبدیل کند. و «پیوند دادنِ اهلِ جداافتاده»: هرآن کسانی که از هم بریدهاند، من باید آنها را به هم بدوزم. از خدا میخواهم که مرا تبدیل به «خیاطِ دلها» سازد—دلها را به هم بدوزم؛ جداییها را از بین ببرم. یعنی از خدا میخواهم مرا «شکستهبندِ بندگانش»—شکستهبندِ دلهای شکستهٔ آنها—تبدیل سازد؛ آن دلهای شکسته را اصلاح و به هم بدوزم—بپیوندم؛ و «اصلاحگرِ میانِ انسانها» گردم؛ هر آن دلخوری، هر آن کینه و دشمنی و جداییها که میانِ انسانها افتاده است، من باید که همهٔ آنها را اصلاح کنم؛ من باید که «اعمار»شان کنم؛ «اصلاحگرِ روابطِ مردمان» و مهر و عطوفت را میانِ آنها بکارم. و «افشایِ العارِفة»: هر آن نیکی که به نیکی شناخته شده است—هر «معروف»ی—را آشکار کنم؛ و برای آشکارسازیِ نیکیها، «ناشرِ عارِفه» گردم؛ هر حُسن و زیبایی که هست در این جهانِ هستی بگسترانم؛ تبدیل به «آبشارِ الهی» گردم؛ باید که «بهشتِ خدا» شوم؛ هر منظرهٔ نیکویی را از خود نشان دهم؛ هر خوشی را از خود آشکار کنم؛ نمایشگرِ عظیمِ خدایم گردم.
🕊 «سَترِ العائِبة، لِینِ العَریكة و خَفضِ الجَناح»
و برای «پوشاندنِ هر آن عیبی که آشکار شده است»—آن عیبی که بر این جهان تأثیر میگذارد، تأثیرِ منفی میگذارد؛ همچون زبالهای است که بویِ کریهش مشامِ این جهان را آزار میدهد—از خدایم میخواهم مرا آن توانایی بخشد که بتوانم این عیبها را بپوشانم. باید «عائبهها» پوشانده شوند؛ عفونتها باید خشک شوند؛ زبالهها دفع، و «مدفوعاتِ اخلاقی» از هر حیث باید از این جهان برچیده شود. و «نرمیِ خوی و خصلت»: «عَریکه»—همان «کوهانِ شتر» است—میخواهم «لِینِ عریکه» گردم؛ مثل کوهانِ شتر که سوارِ خود را آزار نمیدهد—نرم و لطیف است—هرکه بر آن سوار شود، آن نرمی را از آن فراز حس میکند. از خدا میخواهم من نیز نسبت به بندگان «عریکه» شوم—لطف شوم؛ جامعه را بر پشتِ خود سوار کنم و به سمتِ پیشرفت بکشانم—به نرمی، به خوشی؛ «سفینه» گردم—سفینهای آسمانی؛ هرکه با من همراه گردد، جز خوشی از من نبیند؛ آرزو کند که پیوسته با من همراهی کند. تمامِ اینها هم لازمهٔ زندگیِ فردی، هم جمعی، هم جهانی است؛ باید هر مدیری این خصایص را داشته باشد—نداشته باشد، ناقص است؛ همراهانِ خود را آزار خواهد داد و سرنگون خواهد نمود. و «فروتنی و فرو افتادگی»، و «فرود آوردنِ بال»: خداوندا، عنایتم کن تا «بالم را فرود آورم»—بالم را بشکنم. چگونه بشکنم؟ منی که بالهایم باز است، باید که این بالهایم را بشکنم؛ بعدِ شکستن، همچون پرندهای که جوجههایش را زیرِ بالوپرش میگیرد، این انسانها را میانِ بالوپرِ مهر و عطوفتِ خود بگیرم؛ بالم را بشکنم، خودم را بشکنم—«فروتن» گردم؛ در نهایتِ تواضع با انسانها رفتار کنم؛ «خانهٔ گرم و لطیف و امن» برای آنان گردم.
🌿 «حُسنِ السِّیرة، سُکونِ الرّیح و طِیبِ المُخالَقة»
و «نیکوییِ روش» از خدا میخواهم—کمکم کند تا «حُسنِ سیره» را در این جهانِ هستی بگسترانم. میخواهم همچون رودخانهای پاک و جاری/ساری گردم؛ جریان یابم؛ در مسیرم همه را پوشش دهم، بگیرم، به جانشان نفوذ کنم. و «آرامش و نفس»—«سُکونِ ریح»: مثل «سکونتِ باد» گردم؛ آن بادی که از طوفانیِ خود بریده است و به سکونت رسیده—آرامشگر است، نوازشگر است. یعنی به نهایتِ وَقار برسم؛ از سرعت بکاهَم؛ همچون باد، جانِ این جهان را بگیرم. اگر صاحبِ دولت هستم—سلطنتی هستم—«دولت و سلطنتِ من» همچون بادِ ساکنی باشد که هیچکس را آزار ندهد، بلکه «نوازشگرِ جانِ آنها» گردد. و «پاکیزگیِ مُخالَقه»—خوشیِ خُلق در معاشرت—همچون «داروی شِفابخشی» گردم بر جانِ خلقِ جهان؛ بر جانِ خلقِ جهان نفوذ کنم؛ «خُلقِ نیکویِ من» تبدیل به «خُلقِ خلقِ جهان» گردد. و «پیشیجستن به سویِ فضیلت»: در «فضیلت» پیشی بگیرم، در «احسان» پیشی بگیرم—همچون نوری شتابان؛ از هرچه هست «سبقت» بجویم. «فضیلت»، همان درجهٔ بلندی در احسان است که موجبِ تحوّلاتِ خاص در این عالمِ خاکی است. و «برتری دادنِ دیگران در تفضّل»: دیگران را به خود ترجیح دهم؛ دیگران را نسبت به خود «برتر» حساب کنم؛ دیگران را «بر خود برگزینم»؛ از خودخواهی و تمرکز بر خود بگریزم؛ از حبس در خود خلاص شوم؛ تا کی به خود برسم؟ باید که از خود بَرهم؛ به بیرون از خود نظر کنم؛ «آرایشگرِ خَلقِ جهان» گردم؛ در خدمتِ خلقِ خدا «خودم را تمام» کنم. و «رهاکردنِ عیبجویی و سرزنش»: سرزنش و عیبجویی را ترک کنم؛ چنان باشم که هیچ زخمی را تحریک نکنم؛ هرآن خونریزیِ خوابیده را باز به جریان نیندازم؛ بلکه زخمها را ترمیم کنم—بهبود بخشم—نه آنکه بر رنجِ دیگران شدّت ببخشم؛ «نبشِ قبر» نکنم؛ عیب را بازآفرینی نکنم؛ عیبِ دیگران را خار نکنم. و «بخششِ فراوان بر کسی که سزاوارِ آن نیست»: آری، هرآنکسی که سزاوار است، باید که جانم را به آن فدا کنم؛ هرآنکسی که مُستحق نیست، نسبت به آن نیز احسان و بخشش کنم—همچون «بارانِ رحمتِ خدا» شوم؛ بر همگان ببارم؛ هرکس به شایستگی از من بهره بگیرد. و «گفتنِ حق»—سخنگفتنِ حق هرچند سنگین باشد؛ هرچند که دشوار باشد؛ حق را فدای هیچکس نکنم؛ در برابرِ حق هیچ ملاحظهای را نگه ندارم؛ حق را با هیچ چیزی عوض نکنم؛ از حق نگذرم. و «کمشمردنِ نیکی»—حتی اگر از گفتار و کردارم بسیار باشد—هرچند غرقِ خیر باشم، باز آن را «کم» حساب کنم تا راهم برای حرکت بسته نگردد؛ خودم را «خانهنشینِ خیر» و «بازنشستهٔ خیر» نگردانم؛ کلِّ خیرِ این جهانِ هستی را اگر کسب کنم، باز کمش حساب کنم. امامِ سجادمان قصدِ چه چیزی را دارند؟ ما را میخواهند به کجاها که نرسانند!
🕌 «دوامِ طاعت، لُزومِ جماعة و رَفضِ أهلِ بِدع»
و اینکه: خداوندا، «بدی را بسیار بشمارم»—و بسیار شمردنِ بدی و شر—هرچند که از گفتار و کردارم اندک باشد؛ هرچند تنها یک نقطهٔ کوچک از شر در وجودم باشد، باز آن را «زیاد/کثیر» حساب کنم تا از خود دورش کنم—آن نقطهٔ سیاه را دور نکنم، به حالِ خود رها نکنم. و این را برایم «کامل و تمام» کن: خداوندا، هرآنچه را که از تو خواستم، با «دوامِ اطاعتت» به کمال برسان؛ و «پایبندیِ همیشگی به جماعت»: از «جماعت»م مبرم؛ رفیقِ جماعت گردم—این چه حسابوکتابی است! و پایبندیِ همیشگی به جماعت: خودم را عضوی از این جامعه حساب کنم—مثلِ یک «پیکرِ واحد». و «تَرک و دوریجستن از اهلِ بدعت»: هرآنکسی که «اهلِ بدعت» است—میخواهد در برابرِ دینِ خدا قد علم کند—ترکش کنم؛ هرآنچیزی که مخالفِ دینِ خدا باشد یا در برابرِ دینِ خدا قد علم کند، ترکش کنم. و «بهکارگیرندهٔ رأیِ مُخترَعِ بدعتآمیز»—یعنی ترک کنم از اینکه «عاملِ رأیِ مُخترَع» گردم؛ عامل گردم تا رأیِ اهلِ بدعت را به سرانجام برسانم؛ یار و یاورِ هیچ بدعتگری نگردم. آری، اینجا «آرایشگاهِ اختصاصیِ امامِ سجاد(ع)» است که ما را با صفاتِ زرّین و متعالی «متحالّی» میکند—مُزیَّن میکند؛ هیچ خصلتِ نیکی را وا نمیگذارد مگر اینکه شیعیانش را به آن «آراسته» میکند و راهشان را نیز نشان میدهد تا کلِّ این جهانِ هستی را به وجودشان آرایش کند. این «شرابِ سجادیه» است؛ هر خصلتی را با خصایصِ دیگر پیوند میدهد—«اعجازِ زیبایی» میکند—«زیبایی در زیبایی» را به ظهور میرساند؛ پیونددهندهٔ زیبایی با زیبایی؛ «زینت با زینت» است—چون خودش «زینالعابدین» است.
نظرتون در مورد این پست چیه؟