جام جان

- اندازه متن +

🌼🔆🌼رازهای شگفت‌انگیز عبادت در کلام عسکریه🌼🔆🌼

🔹 جلسات شرح و تفسیر صحیفه سجادیه دعای بیستم
📅 تاریخ: 1404/07/08 – 07 ربیع الثانی 1447
✨ جلسه: مشکات نور
🎤 سخنران: استاد علی ساعی
📝 برخی موارد مطرح شده در جلسه:

شبِ ولادتِ باغبانِ باغِ باکوره، فرمانروایِ آرامش، رئیسِ جِنان، ساغورخه آقا امام ذَکِیّ العَسْکَری—عرضِ تهنیت؛ فطرتِ جان و جهان، امام عسکری(ع)، امامِ باران، امامِ خُرّمی و نشاط. تهنیت و تبریک به ملکوتیانِ عالم، جبروتیان، کائناتیان، با نوایِ خوشِ صلوات بر محمد و آلِ محمد. امام حسن عسکری(ع)، این تنورِ فطرت.


امامِ شادی و آرامش ✨

امامِ شادی، فرح؛ امامِ سرور و آرامش و آسایش؛ امامِ روشناییِ قلوب؛ امام عسکری. امامِ گسترندهٔ حریمِ وجود؛ امامِ فَتّاحُ‌القلوب، فَتّاحِ غنا و ثروت؛ امامِ گشایندهٔ گره‌ها، مشکل‌ها، مسائل؛ امامِ جاری در لیل و نهار، سرّالسرار؛ امامِ آگاه به جانِ اسرار؛ امامِ اهلِ جنت؛ روشنایی برای اهلِ جنّت؛ سِراجُ اهلِ الجنة؛ امامِ حُنت؛ امامِ مُحَدِّدالجنت؛ امامی که نورش پیوسته به تازگی است؛ طراوت می‌بخشد به جان‌ها؛ بهشت را هر لحظه نو می‌کند؛ صفایی تازه می‌بخشد؛ با هر درخشش، بهشت جانِ تازه می‌گیرد، منظرِ نویی می‌گیرد.


نورالانوار؛ معید به نور العلم 🌟

امام، نورالانوار است؛ نورٌ علی نور است؛ صفایِ بهشت است؛ این امام همان طعمِ لذّت است؛ طعمِ رازِ هستی است؛ امامی که مُعَیَّد به نورِ العِلمِ و الحِکمة است؛ نورالقلوب است؛ ضیاءِ مخصوصِ شیعیان است؛ آفتابِ فرزانگی است؛ آفتابِ علم است؛ درایت است، فهم است. بهشت با حضرتش رنگ می‌یابد، صفا می‌یابد؛ پرتابهٔ الهی است بر جنّةالمأوی؛ اساسِ زیبایی و لطافت است. خدا این رکنِ رَسین را بر جانِ زیبایی‌ها انداخته است. امام عسکری است هیجانِ بهشتِ برین؛ است فرمانروایِ آب و باد و باران؛ این امام.


مفتاحِ قُفول؛ شناختهٔ کائنات 🔑

به هیچ بابِ بسته‌ای نمی‌گذشتند مگر اینکه آن باب گشوده می‌شد. عجب! این امام را کلِّ کائنات می‌شناسد. بی‌شک قفلِ درها هم این حضرت را می‌شناسد؛ قفلِ درهای سامرا—هرچه فضا ظلمانی‌تر، اما نورِ امام درخشان‌تر. نورِ امام حریم نمی‌شناسد؛ درهای سامرا، درهای کلِّ جهان، آشنایند به وجودِ حضرتش؛ نورش مُفتاحِ تمامِ قُفول است؛ تمامِ درها را می‌گشاید: درهای آسمان و زمین را، درهای دل‌ها را، گرهٔ مشکلات را. نورِ حضرتش، جمالِ مبارکش—گل‌ها که شکفته می‌شوند، قفلِ صفایِ گل‌ها به نورِ حضرتش گشوده می‌گردد، گشوده گشته‌اند. حجّتِ خدا را هیچ‌کسی نیست که نشناسد؛ همه می‌شناسند. قفلِ درها در آن فضای ظلمانی فریاد می‌کردند: حجّتِ خدا را به آن ناانسان‌ها معرفی می‌کردند. «امام حسن العسکری حجّتِ خداست؛ ولایتش را به آغوش گیرید.» خدا خودش معرّفِ حجّتِ خویش است؛ وقتی معرفی می‌کند، معرفتِ حضرتش بر جانِ کائنات رسوخ می‌کند؛ هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌ماند مگر اینکه حضرتش را می‌شناسند.


گل‌ها و نسیمِ ولایت 🌸

گل‌ها که باز می‌شوند یعنی نورِ حضرتش را استشمام و درمی‌یابند.


واکنشِ کائنات به نفسِ حجّت 🌬

پس همه می‌شناسند؛ نسبت به حجّتِ خدا واکنش نشان می‌دهند. وقتی نفسِ حضرتش اصابت کند، واکنش نشان می‌دهند؛ وقتی نورِ حضرت می‌تابد—به خدا—واکنشی درخورِ حجّتِ خدا از خود نشان می‌دهند. نسیمِ کوی، گرد و غبارِ کویش—کلِّ کائنات دگرگون می‌شوند وقتی سخن و مناجاتش را بشنوند، وقتی دعایش اصابت کند، چه‌ها که نمی‌شود. اعضا و جوارحِ ما نیز حضرتش را می‌شناسند؛ تمامِ قفل‌های وجودمان سر تا پا گشوده می‌شود؛ صفا می‌گیرد—به خداوندِ خدا—با حجّتِ خدا. آری، تمامِ گل‌ها حضرتش را می‌شناسند؛ فرشتگان، تک‌تک عناصرِ جهان، ذرّاتِ کائنات؛ برکاتِ زمین و آسمان به فیضِ وجودش گشوده می‌شود. این امامِ عسکری است. حال که وجودِ مبارکش—که فقط صدایِ قدم‌هایش—این‌چنین قفل‌ها را می‌گشاید، عشقِ مبارکش، محبّت، تبعیّت، ولایتش چه‌ها که نمی‌کند.


توسل و گشایشِ آسمان‌ها 🙏

خداوندا، ما که نامِ حجّتِ تو را می‌بریم، چه اتفاقاتی که در وجودِ ما نمی‌افتد. روزی گشوده خواهد شد در این ارض، در این لحظه. زمانِ ما از حجّتِ خدا، امام العسکری سخن می‌گوییم؛ آن نادرهٔ دوران؛ آن جمیلُ‌الوَجه، حسنُ‌القامة، جیّدُالبَدَن؛ صاحبُ‌الجلالةِ و الهِیبة؛ جمعی‌الخَلْق، غایةُالجَلا؛ صاحبِ قولِ جمیل. وجودش خرّمیِ بهشت؛ رحلتش آیتُ‌القیامة؛ ولایتش ضامنِ فوز و رستگاری؛ دعایش درهای آسمان را می‌گشاید. باران به خدمتش ایستاده است تا ببارد؛ تا نگوید، از بارش نمی‌ایستد. اگر ما توسل کنیم به حضرتش، دستوری به ابرها صادر می‌کند؟ ما هم توسلی کنیم: «یا أبا محمد… یابنَ رسولِ الله، یا حجّةَ الله علی خلقه، یا سیدَنا و مولانا، إنّا توجّهنا…» امام است؛ امام نور است؛ امام حیات است؛ امامِ ارض و سماست. سخنش اوجِ اعجاب است؛ سخنش دارای بطون است؛ ما هنوز در سرِ یک کلامش بمانده‌ایم—همچون مهندسی در حالِ استخراجِ معادنِ حضرتش عاجز مانده‌ایم. چگونه سرّ کلامش را بشکافیم که عمقش ناپیداست؟ آسمانش تا به افقِ اعلی است.


رازِ «الله» و حالِ تألّه 📖

الله، هُوَ الذی …
الله در تفسیرِ «بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم»—الله او همان کسی است که به سویش «تألّه» می‌کنند، به زمانِ نیازها، حجّت‌ها و سختی‌ها؛ تمام موجوداتِ هستی، زمانی که امیدها بریده می‌شود از هر کسی غیرِ او؛ وقتی تمام اسباب از تمام جهات از هرکسی سوایِ الله بریده می‌گردد، آنگاه است رمزِ این نامِ مقدّس «الله» گشوده می‌گردد؛ به دلِ آدمی می‌تابد؛ آدمی حال و هوایی می‌یابد؛ آن حال، حالِ «تألّه» است. نمی‌توانم بگویم حالِ عبادت است؛ چون این حالت از عبادت بالاتر است—حالِ پرستش است. بَلی، حالی است فوقِ احوال. انسان به این حال نمی‌رسد مگر اینکه احوالاتش به کلّ تغییر کند. من کی طعمِ عبادت را خواهم چشید؟ زمانی که به این حال برسم. چگونه؟ با رمزِ «الله»—باید وجودم را بگشاید، از هم بگسلد؛ حتی خودم از خود جدا شوم تا بتوانم آن حالِ تألّه را—آن حالِ عبادتِ خاص، آن حالِ بندگیِ ناب—را حس کنم. آری، نامِ مقدّس «الله» همان رمزِ مقدّسِ اوست که مرا به آن بالا برساند؛ آن حالِ اعظم نایل گرداند. حالِ تألّه آیا فقط زمانِ حاجات است؟ وقتی من غرقِ حاجات می‌شوم… آن کسی که غرقِ نعمت است و خدا را فراموش کرده است، مالِ آن کس است که از نعمت ببُرد و نیاز را حس کند تا به او رو آورد؛ امّا او، آن خالصِ خالص، در میانِ غرقِ نعمت، او را رها نمی‌کند؛ به هیچ وجه نعمت قدرت آن ندارد او را از مُنعِم دور سازد؛ هیچ‌کس نمی‌تواند، حتی نور نیز نمی‌تواند میانِ او و معبودش—اللهِش—فاصله‌ای بیندازد. امّا امان از من که فقط به وقتِ حاجات به یادِ او می‌افتم و خالصانه او را عبادت و حالِ تألّه می‌یابم. چرا ننشسته‌ام…


دانشگاهِ طفل؛ طعمِ شیرِ مادر 👶🍼

چرا پایِ دانشگاهِ طفل نمی‌نشینم؟ این معلّمِ بزرگِ خدا—آری، این طفل، معلّمِ بزرگِ خداست؛ آن بندهٔ خالصِ خداست؛ خدا را با آن طفولیتش به زیباییِ خلوص یاد می‌کند. آری، مهندس است، فهیم است، عاقل است؛ آن چیزی را درک می‌کند که بزرگان از درکش عاجزند. کیست طعمِ شیرِ مادر را حس کند؟ شیرِ مادر آیتِ خداست؛ هیچ‌کَس نمی‌تواند، هیچ دستگاهی نمی‌تواند آن طعم را از دلِ آن شیرِ خام حس کند؛ امّا طفل چنان پردازشگری می‌کند؛ شهدِ بهشت را از آن می‌چشد و دست برنمی‌دارد؛ چون آیتِ خاصِ خداست و طفل این را می‌داند و درک می‌کند؛ از آن شیر دست نمی‌کشد؛ مطبخِ پروردگارش را حس می‌کند. خداوند چنان غذایی در مطبخِ مادر برای او پخته است که او از آن دست برنمی‌دارد؛ با آن طعم به سویِ او پرواز می‌کند؛ خدایَش را یاد می‌کند. آری، آن طفل دانشگاهِ خداست. همهٔ ما از آن دانشگاه گذر کرده‌ایم؛ امّا آیا درس‌هایی که از آن یاد گرفته‌ایم به یادمان مانده است یا نه؟ از خاطرمان محو شده است؛ چون آمیخته به گناه شده‌ام؛ علمم را تبدیل به خاکستر کرده‌ام. ای‌کاش آن علوم در جانم می‌مانْد. طفل به معرفتِ تجربی است، به سویِ اللهی که غیرقابلِ وصف است؛ و طفل با شیون و گریه‌اش به این حقیقت اعتراف می‌کند؛ با گریه‌اش داد می‌زند: من نتوانستم بشناسمش؛ او غیرقابلِ شناختن است. طفل این را می‌داند و فریاد می‌زند تا گوشِ ما نیز بشنود—که نمی‌شنود.


معرفتِ طفلانه؛ آغوشِ رحمت 🧠❤️

آری، معرفتِ طفلانه—عجب معرفتی است. خداوند «طفل‌آفرینی» نمود؛ یعنی دانشگاهِ طفلانه‌ای احداث کرد تا ما را به معارفِ خاصی برساند. طفل آن آغوشِ رحمت را می‌شناسد؛ رحمتِ خدا را می‌شناسد؛ آری، آغوشِ مادر همان پایگاهِ آیهٔ رحمتِ خداست؛ از آن دست برنمی‌دارد. صدایِ نبضِ مادر را می‌شناسد؛ حُروفاتِ آن را ترجمه می‌کند؛ می‌شناسد و جواب می‌دهد؛ وقتی از آن دور می‌شود، ناآرام می‌شود. طفل حقیقتِ آرامش و محبّت را می‌شناسد و می‌داند: محبّت و آرامش نشانهٔ زیبایِ اوست. و طفل از همان… آری، انسان به زمان‌های مختلف به سویِ او پر می‌کشد؛ دلش نسبت به معبودش زیر و رو می‌شود. مؤمن در هر حال و احوالی این‌چنین است. اما از من که تنها به وقتِ حاجت آن حالِ خاص را تجربه می‌کنم… وقتی انسان به نیازمندیِ محض می‌رسد، وقتی به تجربهٔ والایِ معرفت دست می‌یابد. آری، تجربهٔ طفلانه تنها نمونهٔ خاصِ انسان در حال‌وهوایش در هر مختصاتِ مکان و زمانش در دانشگاهِ جدید است؛ خدا او را متحوّل می‌کند؛ علمِ جدید را تزریق می‌کند؛ وقتی زمانی آن پایین رسید، دیگر باید سفرهٔ قبلی برچیده و سفرهٔ جدید پهن شود—سفره‌ای به گستردگیِ ابدیت پهن است؛ انسان باید از تمامِ این سفره تغذیه کند تا به علومِ ربّانی دست یابد و با گنجینهٔ عظیم او را عبادت و تألّه کند.


نیاز؛ سرمایهٔ وجودی و سوختِ حرکت 💞

خداوندا، ما کی آن حالِ تألّه را درک خواهیم کرد؟ آن انقطاعی که ما را به سویِ الله متوجّه سازد؟ هر لحظهٔ ما باید حالِ انقطاعِ جدید باشد؛ نباید هیچ چیزی ما را به خود مشغول سازد. آیا تنها زمانِ سقوطِ آزاد باید خدا را یاد کنیم؟ آیا هر لحظه به حالِ سقوط نیستیم؟ ما هر لحظه به آن حالِ سقوط هستیم؛ به حالِ غرق شدن هستیم. آیا باید غرق شویم، نفسمان ببرد تا از هرچیزی ببریم و به او متوجّه شویم و به او تألّه کنیم، عبادتش نماییم؟ آیا تنها باید زمانِ سوختن به او تألّه داشته باشیم—به زمانِ بیماری‌های سخت، زمانی که مرگ را در برابرِ دیدگانمان حس می‌کنیم؟ آیا آن زمان، زمانِ تألّه است؟ نباید قبل از آن به حالِ تألّه برسیم؟ آیا آن حال قدر و قیمت هم دارد؟ چون ما به هر به آن حال می‌افتیم تا اسباب از بین نرود، ما او را به تألّه یاد نمی‌کنیم. آیا باید بترسم تا او را یاد کنم؟ آیا باید مرگِ عزیزانم مرا به تألّه بیندازد، کشتی و مالم بشکند، پرْ شکسته شوم و دلم بشکند تا به تألّه کنم؟ وای بر من، که وقتِ حاجت به یادش می‌افتم. باید که حاجات داشته باشم؛ درحالی‌که حاجت خودش ثروت است. نمی‌دانستم که حاجت و نیاز، خودش ثروتِ عظیمِ الله است که به ما عنایت کرده. عجب کلامی است! مگر در این جهانِ هستی می‌تواند نیازی باشد در برابرِ حضرتِ غنی؟ نیازی هم موجود باشد؟ نمی‌باشد. نیاز، خلقِ خداست؛ ثروتی است که خدا عنایت می‌کند؛ هم ثروت است هم سرمایه است. این نیاز و این حاجت، اسبابِ علم و آگاهی و توجه است. او نیاز را آفرید تا در ما حِس بیافریند؛ تا ما به حرکت بیفتیم؛ تا جست‌وجو کنیم، توجه نماییم، بینایی یابیم؛ اشتهایمان به کار افتد. تا نیازمند نگردیم—مُرده‌ایم؛ ذائقهٔ ما مُرده است. تا نیاز نباشد حالِ انقطاع را درک نمی‌کنیم. چرا باید این‌چنین باشد؟ آری، نیاز سرمایهٔ وجودی است—در اقتصادِ وجودیِ آدمی، چون سرمایهٔ اولیه است. هرچه بیشتر باشد، هرچه نیازِ انسان—حاجتِ انسان—شدیدتر، یعنی سرمایه‌اش افزون‌تر و منافعش بالاتر خواهد رفت. مگر عطش نیاز نیست؟ اما همین عطش پیشرانِ ما به سویِ آبِ حیات است؛ اگر نبود، کسی به دنبالِ آب نمی‌گشت.


عطشِ دیدار و نیروی عشق 🔥

سرتاسرِ وجودِ ما عطش به سویِ خداست؛ ما عبد هستیم؛ این عبد بودن، نیازِ محضِ خداست که خدا آفریده است که ما به سویش بجهیم؛ معبودمان را بیابیم؛ به اللهِش برسیم. شوقِ دیدن نباشد—مگر کسی هست مناظرِ خدا را ببیند؟ شوقِ دیدن است که دیدگانِ آدمی را می‌گشاید. اگر عشق نباشد—این عشق خودش نیاز است، شبیهِ عطش است؛ آبش همان محبوب است که انسان باید به آن برسد. عشقِ خدا نباشد، ما به سویِ خدا چگونه گذر کنیم؟ خدا به ما سوختِ حرکتی به نامِ «عشق» ساخته تا به سویِ آن والا—آن غنیِ حمید—حرکت کنیم.


علم و فزون‌شدنِ نیاز 🎓

آری، خود علم نیز نیاز است؛ خدا به ما علم می‌بخشد؛ هرچه بیشتر علم می‌بخشد، مگر نیازِ ما بیشتر نمی‌شود؟ یعنی حِسِّ نیازِ ما، درکِ ما از نیازمان گسترده می‌شود؛ طلب‌مان، عطشمان بالا می‌رود. پس خدا با تمامِ اسبابش ما را به سویِ خودش می‌خواند. بحث روی کلامِ امام عسکری(ع) است که در معنایِ نامِ مبارکِ «الله» می‌فرماید. آری، هدف این است: ما از «تألّه» رمزگشایی کنیم از نامِ مقدسِ «الله»، تا درکی از آن حالِ عبادت پیدا کنیم؛ تا بفهمیم من وقتی خدا را عبادت می‌کنم چه حالی پیدا می‌کنم. رسیدیم به «نیاز» و «حاجت» که خداوند متعال این را ایجاد کرده است که مرا به سویِ خودش متوجّه سازد تا من حالِ عبادت را درک کنم. پس هر روزنه‌ای که به سویِ انسان باز می‌شود، «نیازی» است که انسان به آن نیاز می‌رسد و نیازش افزایش می‌یابد. هرچه روزنه‌های جانِ آدمی افزایش می‌یابد، نیازش بیشتر می‌گردد. این حواسِ من بر حجمِ نیازهایم می‌افزاید؛ هرچه قوی‌تر شوند، حِسِّ نیازم بالاتر می‌رود. سلسلهٔ اعصابِ ما، عطشِ حِسّیِ ما هستند؛ حواسِ ما جام‌هایِ عطشِ وجودِ ما هستند که در جست‌وجویِ آبِ محسوساتِ خویش هستند. اگر حواسِ جدیدی در وجودِ ما ایجاد شود، نیاز بالاتر می‌رود و توجه قوّت افزون‌تر می‌گیرد. تزریق و مُحرّکِ علمی برای جست‌وجو—علمی است به سویِ او. پس «نیاز» یک موتورِ محرّکِ هستی در این جهانِ هستی است؛ موتورِ پویا در این جهانِ پویا و خلاق؛ نه یک کمبودِ ایستا و منفی. لطفِ خداست؛ این همان «سوخت» است؛ این «نیاز» همان بال و پرِ پرواز است؛ این نیاز و فقر، نیرویِ جاذبهٔ الهی است.


تألّه؛ میلِ اشدّ و گُسَستِ آخر 🎯

پس «تألّه» چیست؟ آیا همان میل و رغبتِ شدید است که باید ایجاد شود؟ وقتی می‌گویم خدایم را عبادت می‌کنم یعنی میل و رغبتِ فوق‌العاده از درونِ من می‌جوشد، آرامِ جانم را می‌گیرد، مرا به سویش می‌کِشد؛ آن «أشدّ المحبّة»، آن «أشدّ نظر» اتفاق می‌افتد؛ آن حال در من به وجود می‌آید؛ من در کمانِ گُسَستگی قرار می‌گیرم؛ هیچ طعم و نوری و صدا و حِسی مرا به خود مشغول نمی‌کند و فقط به او متوجّه می‌شوم. خداوندا، من کی به این حال خواهم رسید؟ زمانی که آن گسستِ آخر برسد؛ ما از هرچه هست در این جهانِ هستی بریده خواهیم شد—آن گُسَستِ مرگ که برسد، من به کمالِ یقین خواهم رسید؛ زمانِ مرگ—زمانی که از هرچه هست مرا از غیرِ خدا می‌بُرد؛ شک هم از من بریده می‌شود؛ من به نورانیتِ محض می‌رسم—امّا با روسیاهی. آن گُسَستِ مرگ هر پیوندی را می‌بُرد؛ مرا به یقین می‌رساند. «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»—این یقین کدام یقین است؟ یقینِ زمانِ مرگ است. به وقتِ مرگ آن را تجربه خواهم کرد؛ دیگر هیچ شکی نخواهم داشت؛ همه‌چیز بر من روشن خواهد شد. من باید قبل از آن، یقین به یقین برسم؛ که اثبات کنم بندهٔ خدایم—بنده‌ای که به «یقین» است؛ یعنی به حالِ «تألّه» است؛ یعنی از هرچه غیرِ خدا بریده است.


غواصی در کلامِ عسکری؛ حالِ نادر 🤲

روزی به آن مقام خواهیم رسید. چگونه به آن حال؟ در آن حال چه خواهیم کرد؟ پس «تألّه» را در وجودِ خود تجربه کنیم. باز تکرار می‌کنم: ما در بحرِ عظیمِ این کلامِ عسکری هستیم؛ در حالِ غواصی هستیم؛ من غرقِ این کلامِ حضرت هستم؛ ادّعایی ندارم که کاشفِ سرِّ کلامِ حجّتِ خدا، امام عسکری باشم—نه، این‌چنین ادّعایی ندارم. حِسی که گرفتم باز می‌گویم: «تألّه» آیا این است—خدا را به یگانگی بیابم و او را بخوانم؛ وحیدَش بیابم؛ با هیچ اسبابی، رو به او بکنم؛ و حرکتِ نادری به سویش نشان دهم—آن حرکتی که به هیچ‌کس نشان نداده‌ام؛ از من حال‌وهوایی رخ دهد که به دیگران نشان داده‌ام؛ این را قبلاً برای دیگران خرج کرده‌ام. حال من چه کنم؟ باید حالِ جدیدی را—که به هیچ‌کس نشان نداده‌ام—آن «حالِ نادرِ من» چیست؟ تا نرسم، خدایم را عبادت نکرده‌ام. من به این یقین رسیده‌ام که نادر—که بی‌نظیرترین احساس باید از من بروز کند تا به آن «تألّه» برسم؛ به آن «حالِ تحیّر» برسم—تحیّری که قبلاً در من رخ نداده است. حال چه کنم؟ آیا من به این حال رسیده‌ام؟ یعنی خدایم را شناخته‌ام؟ می‌رسم که خدا شناختنی است؟ او والاتر از علم و معرفت است. پس من وقتی می‌خواهم او را عبادت کنم چه کنم؟ نمی‌توان… پس اظهار می‌کنم: کارِ من فقط اظهار کردن و تملّق است؛ یعنی نمی‌توانم، امّا می‌خواهم از خود لفظی نشان دهم که ادّعا کنم که بندهٔ او هستم. این «تحیّرِ أعظم» است؛ می‌دانم که نمی‌توانم؛ امّا می‌خواهم اظهار کنم: دانا شده‌ام به ناتوانیِ خود و نادانیِ خود. با این حال به او روی می‌آورم؛ با این حال: «من به تو روی می‌آورم؛ خلاصه شده‌ام فقط به تو؛ امّا نمی‌دانم چه کنم.»


نمایشِ بندگی و اشتیاقِ بی‌نظیر 💠

من فقط «نمایشِ بندگی» را از خود بروز می‌دهم؛ پس عالی‌تر و بی‌نظیرتر—شوق، اشتیاق و عشق—باید بروز کند تا «حالِ تألّه» رخ دهد؛ متفاوت‌ترین و عالی‌ترین و بی‌نظیرترین کلام و بیانِ محبّتی که متفاوت است.


بندآمدنِ زبان و «إنا لله…» 🕯

هر آن حالتی که بروز کند و بی‌نظیر باشد، اسم و رسمش دگرگون می‌شود—بماند تا اسرارش فاش شود. آری، یکی از آن احوال: بند آمدنِ زبان است؛ به دنبالِ ابزار گشتن است؛ به دنبالِ ابزاری می‌گردد تا با آن به او روی کند و جز خودش را به وسیله نمی‌یابد—تنها «الله» را به سویِ «الله» می‌یابد. رمزِ «إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ». به حالِ آن «فوقِ احوال» دست می‌یابد؛ می‌داند دیگر عکس‌العملش نیز غیرارادی خواهد بود. وقتی به این حالِ مطلق رسید—به حالِ مطلقِ درک شدن—حالِ تألّه در وجودش حس می‌شود. پس بگوییم: «إلهی هَبْ لی کَمالَ الانقطاعِ إلیک» تا توفیقِ انقطاع را از او بیابیم؛ توفیقِ عبادتش را. خداوندا، دیدگانم را از هرچه درخششِ غیرِ توست ببر تا هیچ درخششی نباشد؛ تنها ره به تو و تو بگردانیم. «من انقطاعم به سویِ تو را خالص کردم؛ من به کُلِّ وجودم—ارکانم—به تو روی آورده‌ام؛ پس خداوندا، لا تَکِلْنی إلی خَلقِک …»


اقرارِ غرقه در کلامِ حجّت 🤍

خداوندا، اقرار می‌کنم: غرقِ کلامِ حجّتِ تو گشتم؛ غرق شدم، خفه شدم؛ امّا چیزی درنیافتم؛ حقِّ کلامش را نتوانستم به‌جای آورم؛ تنها تویی که به حقِّ کلامِ حجّتت می‌رسانی.

درباره نویسنده

علی ساعی

ثبت کامنت
0 کامنت

نظرتون در مورد این پست چیه؟

Leave a Reply