ملیحه کائنات
🌻🔆ملیحه کائنات🔆🌻
🌼🔆🌼ملکه ایران زمین🌼🔆🌼
🔹 وفات حضرت معصومه (س)
📅 تاریخ: 1404/07/10 – 10 ربیع الثانی 1447
✨ جلسه: مشکات نور
🎤 سخنران: استاد علی ساعی
📝 برخی موارد مطرح شده در جلسه:
🕯 شب شهادت ریحانةالزهراء
شب شهادت ریحانةالزهراء عرض تسلیت به ملکوتیان عالم، با نوای صلوات بر محمد و آلمحمد. فاطمهٔ معصومه، ریحانةالزهراء، نظیرالزهراء، شبیهالزهراء؛ این بانویِ بانوان، میوهٔ شیرین فاطمه؛ آیةالطیبات، آیةالمؤمنات، آیةالحافظات؛ ملکهٔ ایران، مریمِ آلِ محمد(ص)، کریمهٔ اهلبیت(ع). جنةُالقدسیه، جذبةُ السماء و الأرض، نورینه؛ حکمیه، بانویِ حکمت، منظر اعلیِ پاکی، زیبایی، طراوت؛ سیدهٔ علویهٔ جلیلهٔ طاهره، فاطمه بنت موسی بن جعفر(ع).
📿 زیارت یعنی رسیدن به الگو
زیارت یعنی رسیدن به الگو، به مرکز الگو؛ پذیرفتنِ زیارتِ فاطمهٔ معصومه یعنی میرویم تا الگو بگیریم؛ میخواهیم عَلَمِ فاطمهٔ معصومه را به اهتزاز نگه داریم، اعلام کنیم به جهانیان که کلِّ زنانِ عالم باید مثل او شوند تا دنیا و عُقبی به نور این آیهٔ حُسنِ خدا آباد گردد. فاطمهٔ معصومه که بهحق لبخندِ شیرینِ بهشت است؛ وقتی حضرتش لبخند میزنند، کلِّ جهانِ هستی بهشت میگردد. فاطمهٔ معصومه، این ملکهٔ کندویِ تقوا، ملیحهٔ کائنات؛ بهحق، از جانِ پاکِ فاطمهٔ معصومه—که باغِ بهشتِ خداست. باغِ بهشتِ معصومه یعنی محلِّ عنایاتِ خاصِّ خدا بر جهانیان؛ قم، مرقدِ مبارکِ حضرتش، محلِّ جوششِ رحماتِ خدا از ارض به سماست. این حقیقتِ والایِ زن است: زنِ پاک، زنِ عفیفه، نجیبه، علیمه، حکیمه یعنی باغِ بهشتِ خدا، جنتِ مخصوصِ خدا. آری، زن هم ظاهری دارد هم باطنی؛ آن رحمی که خدا در جانِ زن کاشته است، آن رحم نیز ظاهری دارد و باطنی؛ یعنی زن محلِّ کِشتِ خداست؛ خدا باغبانی میکند در جانِ زن—این آیتِ حُسنش. آری، به خدا زن فرزندانِ نوری دارد، فرزندانی ملکوتی دارد؛ هر زن صاحبِ این رحمِ مبارک است؛ رحمْ عرشی است؛ خدا در آن رحمِ مبارک تمام زیباییهایش را بارور میکند. رازِ معصومهشدن چیست؟ چگونه باید معصومه شد، باغِ بهشتِ خدا شد؟ تنها راهش مراقبت و تهذیبِ نفس است. اگر انسان آموزشگاهِ خود گردد، دانشگاهِ جهانیان شود؛ اگر به خود برسد، به جانش برسد، پاکیاش را حفظ بکند، خوراکِ جهانیان میشود، دانشگاهِ کون و مکان میشود. پس حرمتِ خود نگه داریم؛ اگر حریمِ حرمتِ خدا را در وجودِ خودمان نگه داریم، خودمان نیز تبدیل به حرمِ خدا میشویم. فاطمهٔ معصومه همان حرمِ خداست که حریمِ حرمتِ خدا را به حدِّ اعلی نگه داشته است؛ حرمِ خدا گشته است؛ زیارتگاهِ زمینیان و آسمانیان شده است. اگر انسان گوهرِ جانِ خود را حفظ کند، بر بهایِ وجودش خواهد افزود؛ باید که نفسِ خود را صیقل بزنیم؛ باید که ذغالِ نفس را به الماسِ بندگیِ خدا تبدیل سازیم. ما همه صندوقدارانِ امانتِ خداییم؛ ثروت و زیبایی از جمله امانتهای خاصِّ خداست. هستند امانتداران و امینان، و هستند کسانی که خود را در زمرهٔ امانتداران ثبتنام کردهاند اما به اماناتِ خدا خیانت کردهاند. هر حسّ امانتِ خداست؛ همان حس دروازهای به سویِ خارجِ ماست. ما چگونه از خود بگذریم و گسترش یابیم؟ خدا حواسّی را در وجودمان آفریده است که میتوانیم با خارج از وجودمان متصل شویم؛ دروازهای گشوده شده است در جانِ ما به جهانِ بیرون تا وجودمان—سرزمینِ وجودمان—گسترش یابد.
🛡 پاسداری از دروازههای جان و حریم زن
هرکه از آن دروازهها حفاظت نمود، سرزمینِ وجودش—آن دروازهها—گسترش یافتند؛ هرکس خیانت نمود، سوخت و نابود گشت. آری، هر زنِ پاک یک «حرم» است—حرمِ خداست؛ حریمِ حرمِ خدا باید که پاس داشته شود. زنِی که حرمتِ این حرم را نگه نمیدارد—به خدا—زنِ حرم است که خودش خودش را به آتش میکشد؛ یعنی حرمِ خدا را با ناسپاسیها، با بیعفتیها، بیحیاییها، به آتش میکشد؛ آن حرمِ پاک آتش میگیرد و میسوزد؛ آن حرمِ خدا که به کجاها که نمیتوانست برسد! پس باید که اماناتِ خدا را در هر سطح و سِنخی نگه داریم؛ باید که از وجودمان محافظت کنیم، از حرمهای خدا. هرکس یک حرمِ خداست؛ اگر حرمتِ خود—یعنی حرمِ خدا—را پاس دارد، میشود حرمِ درگاهِ خدا. امان از این نفس—نفسِ خوابیده در جان—که ما را به خاکستر میکشَد. آری، آزمونِ خاصی است؛ خدا این نفس را در جانِ ما گذاشته است تا ما به ارتقا برسیم؛ آن نفس را تربیت بکنیم؛ خاک را به افلاک تبدیل سازیم؛ زهر را به نوشدارو برسانیم؛ شهدِ تلخ به عسلِ مُصفا تبدیل میشود؛ رمز و رازش را در جانِ ما کاشته است، نشانمان داده است. پس باید با نفسمان مثل «مظنون و مجنون» برخورد کنیم. وقتی به این عالمِ دنیا پا گذاشتیم، تجاربِ ملکوتیمان به مصلحت خاموش شدند تا به تجربیاتِ جدید نائل گردیم. خدا نفس را گذاشت تا من آن را اصلاح کنم، تربیت کنم تا بالوپرَم گسترده شود. من از ملکوت به عالمِ ارض هبوط کردهام تا بعد از تربیتِ این نفس، آن ملکوتم برگردد؛ با عالمی گستردهتر به اوجِ بندگیِ خدا بپرم. پس باید که با این نفس و هوایم مثل مجنون و مظنون برخورد کنم؛ نهایتِ سختگیری را به نفسم اعمال کنم؛ به حالِ خود رها نسازم؛ هر دم بازخواستش کنم، جستوجویش کنم، در تعقیبش باشم؛ اگر رها کنم، وحشی میشود؛ مرا به هرکوی میکشاند؛ مرا از اوج به اسفل میکشَد؛ میاندازد؛ سرنگونم میسازد.
🛡 هوای نفس و ریشهٔ معصیت
یعنی هر معصیتی آمیخته به شهوت است؛ یعنی آن شهوتی که بدون عقل است. شهوتی که تابعِ عقل است، شیرینیِ کائنات میشود؛ و شهوتی که از عقلِ خود جدا میشود و رفیقِ جهل میگردد، مُلازمِ معصیتِ خدا میشود. پس رحمتِ خدا بر کسی باد که خود را از این شهوت—یعنی از این نفس—دور دارد و هوایِ نفسش را سرکوب نماید، به زمینش بکوبد، ذلیلش سازد. این نفس چنان موذی است که امکانِ دوری سخت است؛ سختتر است که انسان از این نفس—از این هوایِ نفس—دور گردد. وقتی انسان اسیرِ هوایِ نفسش گشت، پیوسته به سویِ معصیت گرایش پیدا خواهد کرد؛ پس باید این نفس را تربیت کنیم تا به اوجِ شکوه، جَمال و جَبروت برسیم.
👑 کرامت پس از تربیت نفس
وقتی انسان نفسش را تربیت نمود و به اوجِ کرامت رساند، آنوقت، دیگری هیچ انحرافی نمیتواند در انسان اثر کند؛ وقتی هوایِ نفس تربیت شود، دیگر هیچ گناهی به جانِ او نمیتواند نفوذ کند. باید این نفس—هوایِ نفس—سرنگون شود، سرکوب شود. زمانی باید این نفس را گرامی داشت که ما را به سویِ اطاعتِ خدا بخواند، نه به سویِ معصیتِ خدا. وقتی به معصیت میخواند، یعنی این نفس همان هوایِ پَستی است که بر دلم غالب شده است؛ قرینِ جهل است و مرا میخواهد به حضیضِ ذلت بیندازد، محبوسم کند، اسفلالسافلینم سازد.
⚔️ راهِ درستِ برخورد با هوای نفس
هرکس آن هوایِ نفسِ خود را گرامی دارد، آن هوایِ نفسش در عوض، او را به نهایتِ خاری و ذلت میکشاند؛ پس نباید هوایِ نفس خود را به آغوش بکشیم؛ باید که نابودش بکنیم. بهترین کاری که در حقِّ همان هوایِ نفس میتوانیم انجام دهیم این است که ذلیلش کنیم، به خاکش افکنیم، گرسنه و تشنهاش نگهداریم تا تربیت شود.
📖 ثمرات تربیت نفس: بذل، طاعت، محبت
کسی که نفسِ خود را تربیت کند و به کرامت برساند، آنوقت بذل و بخشش در راهِ خدا برای او آسان میشود؛ طاعتِ خدا لذیذ میشود؛ اشتهایش برای مناجات با خدا باز میشود؛ محبتِ قرآن و عترت در دلش میتپد. کسی که نفسِ خود را به اوجِ پاکی برساند، گرامیاش دارد—یعنی کرامتش ببخشد، تربیتش کند، بالا برد—دیگر آنکسی خود را با معصیت خوار و ذلیل نمیکند؛ رها میشود از تمامِ ذلتها. انسانِ والا نگهبانِ گنجینهٔ الهی است؛ هر انسانی نگهبانِ گنجینههای الهی—در درونِ اوست این گنجینهها؛ در آفاق است—و هر انسانی وظیفه دارد از آنها نگهبانی کند: قرآن و عترت، آیاتِ آفاقی و انفسی، طبیعت، خودش و انسانها، و تمام احساساتِ او در جانِ او گنجینههای الهی هستند. احساسات و محسوسات، همه و همه گنجینههایی در درونِ او هستند؛ یک حس، او—دیدهٔ انسان—به نور میافتند تا منظرهای را ببیند. مگر آیتِ خدا نباید ما را به قربِ الهی بکشاند؟ اگر پاسدار نباشیم، همان آیتْ ما را به زمین میکوبد. اگر نگهبانِ محسوسات نباشیم، ذلیل خواهیم شد؛ مسیرِ احساساتِ ما باید از جادهٔ عقل بگذرد؛ اگر از جادهٔ جهل بگذرد، ما را رسوا خواهد نمود؛ ما را به نابودی خواهد کشاند.
🌸 زنِ پاک، بلدۀ طیّبه
آری، جامعهٔ پاک با زنِ پاک شناخته میشود. زن کیست؟ یا چیست؟ این زن چه آیتی است از آیاتِ خدا؟ آیا همان بلدۀ طیّبه است؟ آری؛ شهرِ پاک، بلدِ پاک، زمینِ پاک؛ گیاهش، نباتش خارج میشود—میروید—با فرمانِ پروردگارش. اما زمینی که ناپاک شد، جز چیزِ بیارزش و ناچیزی از آن خارج نمیشود، نمیروید. آری، زنِ پاک مثل همان سرزمینِ پاک است—خاکِ پاک است—خدا هر زیبایی را در آن زمینِ پاک میرویاند؛ عظمتش را از آن زمینِ پاک خارج میکند، نشان میدهد؛ خدا زنِ پاک را لوحِ نمایشگرِ عظمتِ جَمال و جلالش میکند. امّا وقتی ناپاک شد، دیگر از آن لوحِ دیده نخواهد شد؛ از سرزمینِ خبیثه چه بیرون خواهد تراوَد؟
📜 سازوکارِ انحراف در کلامِ مولا
باغبانِ این سرزمین، اللهِ حکیم و علیم است و میداند چه با این سرزمینِ پاک انجام خواهد داد. اگر نگهبانِ سرزمینِ جانش باشد، چه میشود؟ اگر اسیرِ نفس شد—هوایِ نفس شد—به کدامین تنگنای تاریک محبوس خواهد شد؟ مولا امیرالمؤمنین سازوکارِ انحراف را اینچنین نشان میدهد: در نصیحت به معاویه چنین میفرماید: «همانا نفسِ تو…»—عجب کلامِ والایی است—«همانا نفسَت تو را به شر ولوج داده است.» چه کرده است؟ این نفس چه میکند؟ مولا میفرماید: تو را ولوج داده است—تو را فرو برده است—به دلِ شر. نفسِ آدم، انسان را به دلِ شر فرو میبرد. مولا از «ایلاج» استفاده کرده است؛ از لغتِ «ولوج». چه سرّی دارد؟ یعنی گویا که انسان نمیتواند که داخلِ شر گردد و با شر قرین گردد؛ امکانِ قرینشدنِ انسان با شر و بدیها و پستیها وجود ندارد؛ اما این نفس چنان مهارتی دارد که با زور و فشار، این جهانِ اکبر را داخلِ این محلِّ تنگ و تاریک میکند. مولاست، امیرِ کلام است؛ عجب کلامی دارد؛ من حقِّ کلامِ مولا را نتوانستم ادا کنم.
⚠️ نفس: ورود به مهالک و بستنِ راهِ بازگشت
این نفس، تو را با زور و فشار به درونِ شر کشانده است—فرو برده است—و آنگاه با سرعت و شتاب، تو را درونِ سرکشیها و گمراهیها ساخته است. یعنی وقتی با زور و تلاش انسان را واردِ شر میکند، آنگاه با سرعت تمام، این انسان را به سرکشی میکشاند، گمراهش میگرداند، پشتش را به خاک میمالد، ضربهٔ فنّیاش میکند؛ دست برنمیدارد: واردِ شر نمود، آنگاه پشتش را خواباند؛ و تو را واردِ «مهالک» نمود—«وُرود» یعنی به آبشخور رساند؛ وُرود یافتن یعنی به آب رسیدن—یعنی این نفس چنان میکند که تو را به نابودیِ تمام میرساند؛ مثل آنکه عطشی را میخواهد به آب رساند، با تو آن را میکند؛ گویا به آبِ حیات خواهی رسید؛ به لذّتِ بدونِ وصف خواهی رسید؛ آنچنان تو را به مهالک خواهد کشاند. آیا دست خواهد برداشت؟ نه؛ آنگاه تمامِ برگشتگاهها—پلهای پشتِ سرت—را خراب و نابود خواهد کرد تا نتوانی بگریزی؛ راهِ فراری پیدا کنیم؟ هر چیزی را پشتِ سرش نابود خواهد کرد؛ راهِ برگشت را به نهایتِ سختی خواهد کشاند؛ چنان وانمود خواهد ساخت که راهِ برگشتی نداری؛ توبه را از ذهنت به فراموشی خواهد کشاند.
👑 قدر زنِ مؤمنه
پس چه کنیم؟ از نفسِ خود حساب بکشیم؛ یقهٔ نفسِ خود را بگیریم؛ حسابوکتابش کنیم. آری، زنِ مؤمنه؛ اگر زنِ مؤمنه «کِبریتِ احمر» است—اگر عزیزتر از آن است—مؤمنه از مؤمن بالاتر است. «معصومه» چنان است. جایگاهِ فاطمهٔ معصومه با این بیان، در کجای سرزمینی امتیازات قرار دارد؟ مؤمن؛ زنِ مؤمن عزیزتر از مردِ مؤمن است، گرانبهاتر، گوهرتر از مرد است. و مؤمن از کبریتِ احمر عزیزتر است؛ کبریتِ احمر… آیا کسی کبریتِ احمر را یافته است؟ اصلاً کبریتِ احمر چیست؟ آیا سنگِ جزعِ یمنی است؟ بیشک این کبریتِ احمر از الماسِ نابتر و گرانبهاتر است. اگر مؤمن اینچنین است، مؤمنه از آن بالاتر؛ و «معصومه» چنان است؛ در کدام افقِ شکوه و عظمت ایستاده است؟ زنِ پاک، گوهری بیبدیل است؛ برتر از هر گوهرى است؛ نظیری ندارد. در منظومهٔ ایمان، جایگاهِ زن بسیار رفیع و ستودنی است. عظمتِ زنِ مؤمن تنها در پرتوی «عملِ صالح» تعریف میشود. اسلام برای زن شرافتی بسیار لبالب قائل است؛ چنان مقامی دارد که پرورشدهندهٔ انسانها—پرورشدهندهٔ جهانها، حیاتها و زندگانی—است؛ پرورشدهندهٔ مهر و عطوفت است؛ عاملِ آرامشِ جامعه است. زنی که پاک شد، علمِ خدا از افقِ اعلی به زمین بارش خواهد کرد؛ به پاکیِ زن، دنیا از آسمان گرامیتر، بینظیرتر میگردد؛ خدا کلِّ آسمان را بر زمین میکارد—کِشت میکند—کلِّ زیباییها را در جانِ زن میکارد؛ این عظمتِ زن است.
🌱 زنِ پاک، بستری امن برای رشدِ علمی
زنِ پاک بستری امن برای رشدِ علمی است؛ زن اگر ناپاک شد یعنی علم سوخت؛ بارشِ علم قطع شد؛ جهان به قحطیِ علمی مبتلا میشود. زن ناپاک شد، نسلِ بشر—به خدا—منقرض میشود؛ و انثریبا اگر این وضعِ آخرالزمانی ادامه یابد نسلِ بشر سرنگون خواهد شد، مگر آنکه آقا بقیةاللهِ اعظم، نورِ مبارکش را بتاباند و عظمتِ زن را به زن برگرداند. زن از عظمتِ خود گریخته است؛ فراریِ پاکیِ خویش است؛ از حرم بریده است، از این امتیازِ والا و شگفتانگیز؛ بهدا، زنانِ امروزی از زیبایی فرار میکنند و خبر ندارند از زیبایی و عظمت و شوکتِ از توجه به خدا. زنِ امروزی گدایِ توجهِ قلبهای مسموم شده است؛ یعنی میخواهد این زن خودش را نابود کند. به خدا، یک توجهِ خدا چه میکند؟ کلِّ کائنات را متوجهِ همان زن میکند؛ به خدا، زنِ پاک را کعبهٔ توجهِ خود میکند؛ برتر از آنچه دارد به زن میبخشد. پس باید که ارزش و مقامِ زن را پاس بداریم؛ حرمتِ زن چون گوهری گرانبهاست؛ باید که نگهبانش باشیم.
🕌 عظمتِ قم و فاطمهٔ معصومه
زنِ پاک، آیتِ حُسنِ خداست، و زنِ ناپاک آیاتِ سوختهٔ خدا. مزارِ فاطمهٔ معصومه محلِّ التیام است؛ بیمارستانِ کائنات است تا دردهایمان—تا جانِ سوختهٔ ما—در آن بهبود یابد. مولا امیرالمؤمنین از آقا رسولالله(ص) چنین نقل میکنند که حضرت فرمودند: زمانی که به آسمانِ چهارم عروج نمودم، در شبِ معراج، نگاه کردم دیدم گنبدی از لؤلؤی است؛ به سویِ زمین نگریستم؛ از آسمانِ چهارم گنبدی دیدم از مرواریدی خاص که دارای چهار پایهٔ خاص بود و در آن چهار دروازه بود از دیبای سبز. گفتم: یا جبرئیل، این گنبد چه گنبدی است؟ من در آسمانِ چهارم چنین گنبدی ندیدم که از آن زیباتر گردد؛ این چه گنبدی است که زیباتر از هر گنبدی در آسمانِ چهارم است؟ جنابِ جبرئیل چنین گفتند: ای حبیبِ من محمد، این گنبدی که میبینی شهری است که به آن «قم» میگویند. میخواهم عظمتِ فاطمهٔ معصومه را نشان دهم با این حدیثِ شریف: چرا پای به قم گذاشته است؟ چه کارِ شگفتانگیزی انجام داده که قبل، شکوهش به بالایِ آسمانِ چهارم عروج کرده است؟ در آن بندگانِ مؤمنی اجتماع میکنند، منتظرِ محمد میشود—ایجاز دارد؛ نمیدانم آیا اشاره به حضرت رسول است؟—گویا که اشاره به همنامِ حضرتِ رسول است: حضرتِ بقیةاللهِ اعظم—روحی فداه. آنها محمد را به انتظار—منتظرش—میشوند؛ شفاعتش را در روزِ قیامت طلب میکنند. برای آن اهلِ قم، مراد همان اهلِ ایران است؛ بر اهلِ قم غم و غصه جاری میشود؛ سختیها بر آنها میبارد. راوی میگوید: از محمد عسکری پرسیدم زمانِ فرح و گشایش کی به پایان خواهد رسید؟ «هنگامی که آب بر رویِ زمین ظاهر شود»؛ یعنی فاطمهٔ معصومه(س) مرکزِ فرماندهیِ خاصِّ امامِ زمانمان را، در دلِ ایرانزمین پایگذاری کرده است. آن زمان دانست چه میکند؛ این فاطمه ایران را به پایگاهِ اعظمِ امامِ اعظم تبدیل نموده است. فاطمهٔ معصومه یعنی معمارِ بنیانِ انتظار؛ در این جهانِ هستی زرنگاری نمود، در شأن و مقامِ خاصِ خودش، این ریحانهٔ عظیمه و لطفهٔ فاطمةالزهراء(س).
نظرتون در مورد این پست چیه؟