عطش سوزان حج
🌼🔆🌼حج کبوتران عاشق🌼🔆🌼
🔹شرح و تفسیر صحیفه سجادیه دعای بیست و سوم
📅 تاریخ: 1404/02/30 – 22 ذوالقعده 1446
✨ جلسه: مشکات نور
🎤 سخنران: استاد علی ساعی
📝 برخی موارد مطرح شده در جلسه:
🕋 منت حج، عمره و زیارت رسول خدا
«اللَّهُمَّ وَ امْنُنْ عَلَیَّ بِالْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ وَ زِیارَةِ قَبْرِ رَسُولِکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ رَحْمَتُکَ وَ بَرَکَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آلِهِ، وَ آلِ رَسُولِکَ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِی فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ، وَ اجْعَلْ ذَلِکَ مَقْبُولاً مَشْکُوراً، مَذْکُوراً لَدَیْکَ، مَذْخُوراً عِنْدَکَ.»
🕊 خدایا… لحظهلحظه حاجی تو باشم
خداوندا، بر من منت بگذار؛
مرا مشرف به تشرف حج و عمره بگردان، و زیارت قبر رسولت را… که صلوات تو بر او و رحمت تو.
خداوندا، توفیقم ده تا در هر لحظهلحظه، حاجی تو باشم، حجگذار تو، عمرهگذار تو.
نه در زمان، بلکه در فرازمان نیز حاجی تو گردم.
خداوندا، نمیخواهم لحظهای از حاجی بودن رها شوم.
میخواهم تا الیالابد محرم تو باشم، لبیکگوی تو گردم.
پروردگارا، مرا، تمام وجودم را، حج گردان.
خداوندا، میخواهم با تمام وجودم، حج تو را بهجا آورم و تمام وجودم حج تو گردد.
نمیخواهم در ظاهر حج بمانم،
میخواهم ملکوت حجت را تجربه کنم.
خداوندا، سفری عرشیایی بهسوی تو آغاز میکنم، نه فقط در این سال، بلکه در هر لحظهلحظه.
میخواهم در لقاء تو باشم، لحظهای از تو جدا نگردم.
خداوندا، نشانم ده:
ملکوتت را، ملکوت نمازت، ملکوت روزهات،
ملکوت ذکرت، ملکوت حجت.
🚀 حج، یعنی آغاز عروج؛ آغاز پرواز
آری، حج یعنی آغاز عروج، آغاز پرواز.
از جمله علتهای حج، وفود نمودن به سوی الله تعالی است.
هرکس ورود کرد به درگاه الله، حاجی شد.
نه فقط ورود کردن، بلکه وفود کردن؛ یعنی با نهایت وجود، به پرواز درآمدن.
با تمام وجود، سوار بر آخرین مرکب این جهان هستی شدن،
با آخرین ابزار، سرعت، نیرو و انرژی، به سوی الله پر کشیدن.
به این میگویند: وفود الیالله.
حاجی، آن کسی است که وفود کند.
با تمام سرعت، به سوی الله پرواز کند.
آخرین سرعت، پیشرفتهترین سفینه به سوی الله چیست؟ یا کیست؟
اگر سوار آن نشویم، همچون مرغانی خواهیم بود که با تمام شتاب،
در این عرض میپرند، اما باز کم است.
اگر آخرین سرعت و دقت، آخرین نیرو را نیز به کار بگیریم،
برای وفود به سوی او، باز هم کم است.
او، خودش ما را به خودش خواهد رساند؛
زمانی که تمام سرمایهام را خرج کردم،
او، خودش سرمایهام خواهد شد.
چرا؟
چون تنها خودش، لایق خود است.
و تنها خودش میتواند مرا به سوی خودش بکشاند.
اما زمانی که از سفائن او، به کمال ادب بهره جستم،
به آن مقام نائل خواهم شد.
🛫 حج، آغاز پرواز به سوی بیتالعرش
حج یعنی آغاز عروج. ما به کجا میرویم؟
این زمین، سَما دارد، ملک دارد، ملکوت دارد.
باید با تمام اعماق وجودمان، به بالاترین آسمان پر بکشیم.
ما به سوی کعبهی خدا میرویم.
این کعبه، روبهروی بیتالمعمور خدا**ست.
و آن *بیتالمعمور، روبهروی بیتالضراح خدا*ست.
و **بیتالضراح، روبهروی عرش خداست.
و آن عرش خدا، روبهروی چه چیز است؟
آیا “قابَ قوسَین أو أدنى”؟
نمیدانم…
من آغاز میکنم، تا به انتها برسم.
اگر به کعبه برسم ولی بیتالمعمورش را حس نکنم،
و همراه ملائک، به دور بیتالضراح نگردم،
حجم حج من ناقص است.
هرکس باید هر آن، حاجی شود.
مگر قلب مؤمن، عرش خدا نیست؟
پس هر لحظهبهلحظه، انسان میتواند پر بکشد.
ما آغاز میکنیم…
ما چه کردیم؟
آن ملائکهای که به درگاه خدا اعتراض کردند و گفتند:
«أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاء…؟»
گفتند:
«آیا کسی را در این زمین خلیفه قرار میدهی که در آن فساد کند و خون بریزد،
در حالی که ما تقدیس و تسبیح تو را بهجا میآوریم؟»
بهخاطر همین جسارت، آن فرشتگان طواف کردند دور بیتالضراح،
تا رضایت پروردگارشان را جلب کنند، برای آن جسارت.
🧎♂️ از جسارت تا جلب رحمت
ما، چه جسارتهایی که نکردهایم…
چه پیمانهایی که نشکستهایم…
چگونه عذر تقصیر به درگاه خدا آوریم؟
باید که خودمان را شبیه اولیای خدا کنیم،
تا نظر رحمت او را به سوی خود جلب نماییم.
ما، هر لحظه، در پایاننامه عمر خویش ایستادهایم.
امضای آخر را باید بگذاریم.
آیا آماده رسیدن هستیم؟
آیا آمادهایم؟
اگر ما به آن طرف برسیم — که به آنی خواهیم رسید،
بدون اطلاع قبلی آنجا خواهیم بود —
آیا آماده رسیدن به میقات اکبر هستیم؟ یا نه؟
این حج، یک قیامت کوچک است که در آن خود را بیازماییم:
آیا آمادگی داریم؟
من که ندارم.
به خدا، اصلاً آماده رفتن نیستم.
هیچ چیزی ندارم؛ هیچ.
بلکه با خود، بار سنگین معصیت دارم.
با آنها چه کنم؟
آمادهی حج شویم.
در هر لحظه، باید ملکوت اعلی را تجربه کنیم.
نباید در ظاهر احکام و اعمال و حرکات بمانیم.
باید از عبارت، به اشارت؛
از اشارت، به لطایف؛
از لطایف، به حقایق این عالم دست یابیم.
و از حقایق، به ملکوت اعلی برسیم.
از ظاهر نماز، به افق آن؛
و از ظاهر حج، به افق اعلی آن برسیم.
اگر نرسیم،
فقط حرکاتی انجام دادهایم؛ نه حقیقتی.
🌌 دعای دیدار ملکوت؛ از ابراهیم تا ما
همان خدایی که ملکوت آسمانها و زمین را برای جناب ابراهیم نشان داد،
از ما نیز میخواهد تا از او بخواهیم، ملکوتش را برای ما نشان دهد.
این فرمان خداست:
«مقام ابراهیم را، محل اقامهی نماز خود قرار دهید.»
یعنی خدا میخواهد ما مثل ابراهیم شویم.
میخواهد مقام ما، مقام ابراهیمی باشد.
خدا ما را میخواند، به کجا؟
به مقام ابراهیمش.
آنجا کجاست؟
مقام ابراهیم…
آیا میتوانیم وارد آن مقام ابراهیمی شویم؟
تا برای همیشه امنیت بیابیم؟
🕌 در مقام محمد و آل محمد قیام کنیم
آری، باید برسیم.
باید در مقام ابراهیم بایستیم.
در جایگاه ابراهیم قرار بگیریم.
باید که به مقام محمد و آل محمد، قیام کنیم.
نمازمان، نیایش محمدی و آل محمدی.
زکاتمان نیز.
حجمان، مقام محمدی و آل محمدی.
ذکرمان نیز.
و مقام اوج بندگی ما، باید به آن مقام محمد و آل محمدی برسد.
🕋 از حاجی شدن، تا حج شدن
هدف از حج، رسیدن به آن مقام والا است.
محمد و آل محمد، به آن مقام رسیدهاند.
خودشان حج شدهاند.
نحن الحج
یعنی از مقام حاجی بودن، به مقام حج شدن رسیدهاند.
و ما نیز باید آن مقام را کسب کنیم.
تا کسب نکردهایم، در بندگی خدا اقیم هستیم.
نارس، کال، نیمهتمام.
خدا، بندهی کال نمیخواهد.
بندهی رسیده میخواهد.
بندهی تمام میخواهد،
که به تمام عالیات بندگی دست یابد.
من آمادهی سفر حج هستم.
در هر لحظه، باید عازم سفر حج شوم.
🕊 با ثقلین به دیدار اکبر پروردگار
ما باید که ملکوت هر چیزی را درک کنیم؛
ملکوت نماز را، ملکوت حج را، ملکوت دیدارش را، ملکوت لقائش را.
چگونه برسیم؟
پس از خدا بخواهیم، تا ما را به آن مقام والا برساند.
چگونه؟
چگونه وفود کنیم الیالله تعالی؟
با عالیترین، بلندترین بال پرواز**،
باید که **پرواز کنیم.
با عظیمترین سفینه،
به سوی او بجهیم، به خروش آییم.
آن سفینهی والا، در یک کلام: ثَقَلین است؛ قرآن و عترت.
به زبان دیگر: محمد و آل محمد.
چه بخواهیم، چه نخواهیم، درون آن سفینه قرار داریم.
اگر بفهمیم،
خودمان را با آن سفینه، هماهنگ و همراه و همراز کنیم،
هر لحظه در مقامات عالیات،
و در دیدار اکبر پروردگار متعال قرار خواهیم گرفت.
🎼 همآهنگ با لطافت خداوند
من باید تمام وجودم با آهنگ لطیف خدا، همراز و هماهنگ باشد.
چگونه با آهنگ خدا همراهی کنم، همراز شوم؟
تنها در پیروی صادقانه من است.
فرمودهاند:
برای این هماهنگی، باید از ما پیروی نمایید.
باید جای پایمان را، در جای پای آنان بگذاریم.
به اعمالشان اقتدا کنیم.
باید اقتدا کنیم به سیرهی علمی و عملی آنان.
آنان شیعهی اسمی نمیخواهند، شیعهی رسمی میخواهند.
ما باید با روح و جانمان، شیعهی آنها گردیم،
تا به لقاءالله اکبر برسیم.
🧭 اگر نخواهیم غرق شویم…
اگر میخواهیم نماز بخوانیم بدون آنکه غرق شویم،
چه بسیار نمازگزارانی که غرق شدند،
چه بسیار حجگزارانی که غرق شدند…
چه کنیم غرق نشویم؟
باید که به آن سفینهی مبارک سوار شویم.
اقامهی نماز کنیم، راهی حج بیتاللهالحرام شویم.
اگر چنین شود، راه را به نیکویی طی میکنیم.
اگر چنین نباشد، ما به خرابآباد ره میرویم.
باید که با تمام وجود، با مجمع جوامع وجودمان، خدایمان را قصد کنیم.
باید که به آن سبب و وسیلهی خدا وصل شویم.
و خدایمان را با تمام وجود و با کل وجهم یاد کنیم.
چگونه یاد کنم خدایم را؟
با یاد خدا…
اگر خدایم را یاد کنم، این یاد، یاد حقیقی است.
تنها با وسیلهی الیالله، میتوانم به آن یاد اکبر خدا برسم.
⚔️ در رزمگاه بندگی با تمام هستی
من که قواعد مسابقه را باختهام،
من که از قواعد مسابقهی خدا منحرفم… چه کنم؟
باید برگردم.
و راه را از صراط مستقیم، باز پیش بگیرم.
تا به مقصد حقیقی دست یابم.
ما در یک رزم جهانی قرار داریم.
ما با کل جهان هستی، در رزم بندگی خدا هستیم.
در یک آزمون و مسابقه.
منِ انسان، با سنگ، در مسابقهی بندگی خدا هستم.
با نبات، با تمام ملکوتیان…
من یکسره، در مسابقهی الهی هستم.
هرچه هست، در این جهان هستی،
به سرعت تمام، در حال طی طریق و سیر و سلوک است.
اما من چه میکنم؟
من ایستادهام!
من، درون این سفینهی فرازمانی،
به سرعت تمام، در حال سیر و سلوک،
اما درونم ساکن است، مردهام.
من مرده، خود را در سفینه قرار دادهام، اما نمیفهمم.
عالم، به شتاب تمام در حال سیر است.
چرا میشتابد؟
نمیفهمم…
چون مردهام.
خبر ندارم.
🌊 سامانهی تسبیحِ خدا؛ از شب و روز تا شمس و قمر
تمام شب، سامانه است؛
تمام روز، سامانه است؛ شمس و قمر،
هرچه هست، در مدارش، شناور است.
یا تسبیح میگوید، یا خودِ این شناوری، تسبیح است.
تا شناور نشویم، تسبیحگوی خدا نخواهیم شد.
تمام عالم، یکسره در جنبش است،
و جنبش تمام موجودات هستی، تسبیح خداست؛
ذکر اعظم خداست.
من چه میکنم؟
درون این سامانهی عظیمِ تسبیح خدا،
در این بحار عظیمِ ذکر خدا،
من چهکارهام؟
من چرا ایستادهام؟
من چرا ذکر خاموش است؟
کی بیدار خواهم شد؟
حج، یادآوری میکند که من بیدار شوم.
اگر بیدار نگردم، به مقصد خواهم رسید،
اما چگونه؟
همه به لقاءالله خواهند رسید،
اما همچون منی مردهاش به آستان پاکش خواهد رسید؛
و وای بر من!
“یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرَابًا…” خواهم گفت.
او به مقصد، با روسفیدی خواهد رسید،
و من، با روسیاهی خواهم رسید.
بازنده خواهم شد.
پس چه کنم؟
چگونه فطرتگشایی کنم؟
تمام حرکات در این جهان هستی،
رمزی است از رموزات خالق هستی،
برای گشودن اسرار بندگی خدا.
من قیام و رکوع و سجود میکنم.
تمام این حرکات، باطنی دارند.
همه اینها کلیدند.
باید بگشایند اسرار باطنی را.
اگر نگشایند،
من درون عبارات و حرکات ظاهری خواهم ماند،
و چیزی دریافت نخواهم کرد.
🕋 کعبه، قلبِ خدا؛ رایانهی ملکوتی جهان هستی
من به سوی کعبه میروم.
به خدا قسم، این کعبه، سرّ خداست؛
سامانهی عظیمِ خداست.
این کعبه، بیتاللهالحرام،
رایانهترین رایانهی این جهان هستی است.
این کعبه، رایانهی خداست!
هوشی ملکوتی دارد.
خدا چنان هوشی به این کعبهاش بخشیده است،
که نظام این عالم را مدیریت میکند.
این کرهی خاکی را، به نحو احسن، اداره میکند.
تکتک ارکانش، وظایف خاصی دارند.
چنین آمده است:
تمام بادهایی که در این دنیا میوزند،
از تحت رکن شامی خارج میشوند.
اما میخواهد چه سری را برای من بگشاید؟
یعنی، تنظیم نظام آبوهوایی و تمام نظامات کرهی خاکی،
بهدست این کعبهی بیتاللهالحرام است.
ظاهر بین نباشم… باطن این کعبه چیست؟
کیست؟ همان کعبهی الله.
قبلهی الله.
این سامانهی عظیم، بیتاللهالحرام،
آن کعبهی الله است.
همان امام کل شیء؛ “أحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ”.
اگر اجزا و حقیقتِ هر چیزی، در امام مبین است،
این سامانه، چگونه نظامی دارد؟
چگونه به این جهان هستی نظم میبخشد؟
جایگاه امام زمانمان در این جهان هستی چیست؟
چه کارها که میکند،
من خبر ندارم! من بیخبرم از کعبهی خدا.
من چرا امامم را زیارت نکردهام؟
چرا دورش طواف نکردهام؟
چرا قبلهی حقیقی را نیافتهام؟
این قبلهی ظاهری، نشانِ قبلهی باطنی است.
تا به آن رو نکنم، متوجه نخواهم شد.
“وَجْهُاللَّه” است؛
محل توجه عالمیان به سوی خدا.
آن “عَیْنُاللَّه” است،
که با آن، به سوی عظمت پروردگارم نظاره میکنم.
این است…
این، کعبهی خداست.
این، وجه خداست.
این، قلب خداست.
با این قلب، به خداوندی خدا، تنها میتوان عشق خدا را تجربه کرد.
غیر از این، نمیتوان.
بدون آقا بقیةالله الأعظم، روحی فداه،
خدا را بندگی نمیتوان کرد.
خدایا! اقرار میکنم…
قرار است بیابم.
به عرفاتت اقرار کنم.
همینجا اقرار میکنم.
خداوندا، من نفهمیدم.
ندانستم.
به خودم خیانت کردم.
من بیعت خود را، بارها با امام شکستم.
🪨 چرا حجرالاسود، سیاه شد؟
میدانم…
میدانم چرا آن “حجرالأسود” تو، چنین سیاه گشته است.
دستان معصیتکارانی چون من،
دست پیمان به تو دادند،
پیمان مقدسی با تو بستند…
و آن را شکستند.
و این چنین،
آن حجر ابیض را، به سیاهی نشاندند.
🧾 تجدید عهد در عالم الست
چه کنم؟
آن بایگانی تو کجاست؟
چگونه تجدید عهد کنم با تو، ای معبودم؟
من به سوی حجر الأسودت میآیم…
یا راهی باز میکنم به عالم الستت.
باز میخواهم “بَلى” بگویم.
آمدهام دوباره بگویم: تنها تویی رب من.
میخواهم باز بشنوم آن منادیات را که میگوید:
“أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟”
آنجا جانانه “بَلى” بگویم
و بعد، جان دهم،
تا دیگر پیمان “یومالست” را نشکنم.
خدایا! اگر موفقم نگردانی،
بازنده خواهم شد، خواهم سوخت.
تنها تویی که باید راهیام کنی،
با من باشی، پیوسته، تا الیالآخر،
تا خودت امضایی بزنی
بر تمام آن عفوهایت،
بیمهام کنی.
🕋 حاجی زینالعابدینی شدن؛ نه فقط رفتن به حج
خدایا، میخواهم حاجی شوم؛ حاجیِ زینالعابدینی.
امام زینالعابدین علیهالسلام، خطاب به “شبلی” چنین میفرماید:
ـ آیا حج گذاردی؟
ـ آری
ـ آیا وارد میقات شدی؟
آیا به محل احرام رسیدی؟
آیا از آن میقات ترسیدی؟
آیا لباسهای دوخته را از خود دور کردی؟
آیا غسل کردی؟
شبلی گفت:
آری، به میقات نزول کردم،
لباسهای دوخته را کنار گذاشتم،
غسل کردم.
امام فرمود:
ـ آیا نیت کردی که لباس معصیت را از تن بیرون کنی، و لباس طاعت بپوشی؟
ـ نه، یادم رفته بود… چنین نیتی نداشتم.
ـ وقتی لباس دوخته را از تن بیرون آوردی، آیا نیت کردی خود را از ریا و نفاق دور کنی؟
از افتادن در گرداب شبهات فاصله بگیری؟
ـ نه، نکرده بودم.
ـ هنگام غسل، آیا نیت کردی که خطاها و گناهانت را بشویی؟
ـ نه، نکرده بودم.
امام فرمود:
پس نه وارد میقات شدی، نه لباس را کنار نهادی، نه غسل کردی!
ـ آیا خودت را تنظیف کردی؟ به نظافتت رسیدی؟
ـ آری.
ـ آیا نیت کردی با نور توبه، خویشتن را پاک میکنی؟
آیا دانستی که باید خالصانه به سوی الله بازگردی؟
ـ نه…
ـ پس تو احرام نبستی.
مُحرِم نشدی.
چیزی را برای خود احرام نکردهای.
ـ آیا هنگام احرام بستن، نیت کردی که برای جانت،
هرچه غیر خدایی است، حرام میکنی؟
ـ نه، نکردم.
ـ آیا هنگام نیت حج، در دل خود نیت کردی
که هر چیزی غیر خدایی را از خود بزدایی، دور کنی، بازگشایی؟
ـ نه…
ـ پس تو نه نظافت کردهای،
نه احرام بستهای،
و نه نیت حج نهادهای.
ـ آیا هنگامی که وارد میقات شدی
و دو رکعت نماز احرام خواندی و لبیک گفتی،
نیت کردی که خدایت را زیارت کنی؟
ـ نه…
ـ آیا هنگام نماز نیت کرده بودی
که با بهترین عمل، با نماز،
به سوی الله تقرب بجویی؟
ـ نه…
ـ آیا هنگام لبیک گفتن، نیت کردی
که خودت را به سخن وا میداری با تمام طاعات،
و تمام معاصی را خاموش میکنی؟
وقتی گفتی: لبیک اللهم لبیک
آیا چراغ طاعت را در جانت افروختی؟
و چراغ نافرمانی را خاموش کردی؟
…
🧠 از مناجات نادان تا آهِ امام سجاد
شبلی گفت:
نه، یادم نبود چنین نیتی کنم.
چون امامی داشتم ولی از او دورم.
منی که صحیفهی سجادیه دارم، اما از صاحب آن دورم،
از شبلی، شبلیترم.
امام فرمود:
تو وارد میقات نشدهای،
نمازی نخواندهای،
و لبیکی نگفتهای!
آنگاه فرمود:
ـ زمانی که داخل حرم شدی،
کعبه را دیدی و نماز خواندی،
آیا نیت کرده بودی که هر چیزی از گناه و غیبت را بر خود حرام کنی،
از اهل ملت اسلام؟
ـ نه، نداشتم.
امام فرمود:
ـ وقتی نماز خواندی و به مکه رسیدی،
آیا با قلبت نیت کردی که خدا را قصد کردهای؟
ـ نه…
امام فرمود:
تو داخل حرم نشدهای.
تو را به حرم راه ندادهاند.
کعبه را ندیدهای.
واویلاست… رفته، دیده، عکس هم گرفته…
اما امام میفرماید: “تو کعبه را ندیدهای!”
به خدا،
کسی اگر برود و آن کعبهی حقیقی را نبیند، باخته است.
خدایا!
حرمت را باز کن…
دیدهام را باز کن…
جانم را باز کن…
تا ببینم، وارد شوم، نماز بخوانم.
امام میفرماید:
نماز هم نخواندهای!
تنها حرکاتی انجام دادهای،
و آن حرکات، برای ادای نماز بود،
که آن را ادا هم نکردی.
ـ آیا خانهی خدا را طواف کردی؟
آیا ارکانش را مس کردی؟
آیا سعی صفا و مروه انجام دادی؟
شبلی گفت:
بله، انجام دادم.
امام فرمود:
ـ وقتی سعی صفا میکردی،
آیا نیت داشتی که به سوی خدا میگریزی؟
آیا دریافتی که او علامالعیوب است؟
ـ نه، چنین حالی نداشتم…
امام فرمود:
پس طوافی نکردهای،
ارکان خانهی خدا را مس نکردهای،
سعی صفا و مروه نکردهای.
اگر به واقع طواف میکردی،
عشق خدا را با تمام جان درک میکردی.
اگر ارکان را مس میکردی،
اسرار آن مس، در وجودت روشن میشد.
اگر به سوی خدا میگریختی،
آثارش در تو ظاهر میشد.
🖐 آیا با حجر مصافحه کردی؟
امام فرمود:
ـ آیا حجر، آن سنگ سیاه را، مصافحه نمودی؟
چقدر زیبا فرمود…
صافَحتَ الحَجَر…
آیا با آن دست دادی؟
رفیقش بودی؟
او را به آغوش کشیدی؟
دوستش بودی؟
ـ آیا پشت مقام ابراهیم ایستادی؟
دو رکعت نماز خواندی؟
ـ آری.
امام فریاد کشید.
چنان که گویی روحش از جانش پر کشید.
دو بار گفتند:
“آه… آه…”
از ادعای شبلی،
آن “آه” را به زبان آوردند.
سپس فرمودند:
هرکس با حجرالأسود مصافحه کند،
گویا با الله مصافحه کرده است.
جا داشت آنجا، روحت از بدنت جدا شود…
به مصافحهی الله.
و خطاب به شبلی فرمود:
ای بیچاره، ای مسکین!
مواظب باش.
عظمتِ حرمت او را نشکن.
آن مصافحهای که با حجر داشتی،
مبادا با مخالفتت، آن را بشکنی.
…
حدیث شبلی ادامه دارد…
ای کاش لیاقت داشتم تا تا آخر بازگو میکردم.
ای کاش…
نظرتون در مورد این پست چیه؟